۱.
ترانه سرش را به سمت من میگرداند و میپرسد، «اَکت ادبی همین الان به چه معنی میتونه آوانگارد باشه؟ که بخواد مخاطباش رو به سمت خارج از وضعیت فعلی پرتاب کنه؟»
۲.
رُژ لبِ ترانه چیزی میان عنابی و سیاه، لاک ناخن همینطور، پا روی پا، دامن خزیده یکدو وجب بالای زانو، پارچهای نازک و خطخط به رنگِ سیاه، در تضاد با رانهای برهنهاش.
۳.
منظورش آوانگارد در وضعیت کنونی ایران است؟ از حلقههای ادبی در «وضعیت فعلی» بیخبرم. کجای ایران؟ این من هستم که باید از ترانه و سایر دوستانِ دِمیموندِ شیکِ بالای تهران که زمانی با «برجام» و دلارِ استارتآپی راحت به نیویورک سفر میکردند و بر میگشتند بپرسم اصلاً «اَکتهای ادبی» در ایران چگونه تعریف میشوند و توسط چه کسانی؟ بستر و زمینهی این سوآل چیست؟ امشب، هفت هشت نفریم در جمع ترانه و شرکاء.
۴.
چشم من به بالای زانوی ترانه و حرکت ظریف پاهای او است و فکر میکنم: گالریپرسهزنها و سلبریتیهای جشنوارهای و اینستاگرامیِ تهران که کتاب نمیخوانند، برای آنها چه اهمیتی دارد که چه چیزی آوانگارد است؟ شاید تئاتریها را میگوید. ترانه بعضی وقتها روی صحنه هم میرود در دورهمیهای خصوصی. روی صحنه مبتکرند، موی سر را باید در چیزی پنهان کنند که هم «رعایت شئون» کند و هم سرپوشی سکسی و «آوانگارد» باشد!
در حلقهٔ ترانه و شرکاء، مثل سفرهای قبلیاش به شهر ما، شب همیشه با کوکایین و یکی از کلوبهای تِکنو به صبح خواهد رسید. اما تا بخواهیم مست بیرون بزنیم به سمت بروکلین، بحث ادبیات و هنر آوانگارد داغ است، در گوشهٔ ساکتی پایین منهتن، ایست ویلج، که برای ترانه همیشه حالت رمانتیک دارد چون تصورش از آن هنوز بر اساس زندگی لوییز برایانت و جان رید در فیلم «سرخها» ست. فمینیسمِ پیشتاز، عشق آزاد، و انقلاب بلشویکی! ترانه، رادیکالِ نیهیلیستِ پولیآموریست، عاشق کوکایین و مِتاآمفتامین و رقص، میگوید، «عمراً من اگه یک قطره بوتاکس اینجکت کنم!»
۵.
میپرسم، «آوانگاردها در ایران چه کسانی هستند؟ در وضعیت فعلی!» دوست پسرِ نیویورکی ترانه میگوید، «توییتر آوانگارده. صحنه اونجاست. توییتر شوک داره. حاشیه نداره، صریح و مستقیم. میچزونه، میخندونه، پوزه صاف میکنه.»
شوک! میپرسم کدام بخش از ادبیات ایرانی در وضعیت فعلی شوک تولید میکند؟ ترانه میگوید، «ادبیات به پای واقعیت نمیرسه! تئاتر خشونتِ واقعی توی زندانه. توی مدرسهس.» اشارهاش به «تئاترِ خشونتِ» آنتونن آرتو است. پیش از انقلاب بچههای «کارگاه نمایش» با آن لاس میزدند، اما یک نهاد دولتی در یک میدان بازیِ محافظهکار آیا هرگز میتواند میوهٔ رادیکال تولید کند؟
شاید بتواند!
دوست پسر نیویورکیِ ترانه میگوید، «خشونت دیگه شوکآور نیست. تجاوز امر روزمرهست. از کلام عادی تا حرکت دست و نشستوبرخاست روزانه، از رفتار استاد دانشگاه و خبرنگار تا هرچی روی صفحهٔ صدا و سیماست! ترور در ایران بیمعنییه. نهادینه شده! همهمون تروریستیم. ادبیات اگه بمب هم منفجر کنه، خوانندهرو به جایی خارج از وضعیت پرتاب نمیکنه. بیاثره. کافکا بیاثره. هدایت، چوبک، جواب نمیده. طغیانِ فردی، فقط با خودکشی از بالای پل بزرگراه امکانپذیره. آوانگارد فقط میتونه ابسرد باشه. بدون طنز. فقط ابسرد!»
۶.
اَبسُرد؟ حسی از بیمعنایی و پوچی مطلق؟ احساس میکنم شاید به حقیقتی دارد اشاره میکند. اَکت ادبی، رفتار ادبی مبتنی بر دید ابسرد، به روال بهرام صادقی شاید؟ برخلاف سبک گلشیری (در وضعیت فعلی ورشکسته قطعاً! شاهد، مندنیپور) آیا آیرونیِ بهرام صادقی امروزه میتواند دوباره فعال شود و بیگانگی تولید کند، توازنهای روزمره را به هم بزند؟ ولو آنکه این روال، کاملاً خالی از خشم یا خشونتِ متحولکننده باشد؟ کاملاً نیهیلیستی، با همان رنگآمیزیِ روانیِ برآمده از جنون زیر ظاهرِ روزمره به سبک صادقی؟ دیداری دیگر با جوجو جِتسو؟
۷.
چوبک را درست میگوید شاید. در زمان خودش! هنوز هم عنصرهایی از شوک در نثرش پیداست، همین امروز. شاید در وضعیت فعلی بهتر از سبک گلشیری جواب دهد. شاید.
۸.
چشمهای من به دامن ترانه دوخته شده؛ مجسم کن، یک خط سفیدِ کوکایین نشسته بالای هر زانو، با نفسی عمیق فرودادن و گُر گرفتن! جواز تأیید را داده، اما فرصت؟ دوست پسر نیویورکی قرار است دوشنبه به وسیله دوست پسر واشنگتنی موقتاً مرخص بشود. انصافاً جوان خوشتیپی است، از آقازادههای نسل اولِ ارتشیهای دوران خاتمی، بازماندهٔ دوران شاه، که حالا کمی مغضوبِ نظام محسوب میشوند. کتابخوانده، لیبرالمسلک اما بیهیچ مرام سیاسی، بیدین و ایمان، سرتاپا شیفته و والهٔ ترانه. پول هم دارد. میگوید، «ترانه میخواد تَـتوی سوماش رو بالای مچ پا بسوزونه. چی فکر میکنی؟»
آیا «استایلِ شخصی» آوانگارد است؟ در وضعیت فعلی؟ دخترها دوست دارند موهاشان آبی باشد، سپیده و آیدا و سولماز و ساناز… لباس و فشن؟ لحن گفتار؟ واژههای رکیک جنسیِ و چالهمیدانی که بچههای دور و برِ ترانه مثل نقل و نبات به کار میبرند؟ توییتر میتواند نقش ادبیات آوانگارد را بازی کند؟! مجسم کن، تریستان تزارا در توییتر؟ برشت در توییتر؟ دیلان یا وارهال در توییتر؟ گینزبرگ؟ سونتاگ؟
۹.
یک نفر بهوضوح از اشارههای من پکر است و بالاخره طاقت نمیآورد: «شما خارج نشستی قلنبه میپرونی، اندی وارهال، سوزان سونتاگ، حالیت نیست اون تو چی میگذره. اصلاحطلبا به همه چیز ریدن، یعنی به همه چیز! رمان، فیلم، سریال، داستان کوتاه، طنز، روزنامهنگاری، به همهش ریدن! اونایی هم که مخالفن با همینا بزرگ شدن. دو نسل کامل! اصلاحطلبی یعنی همینه که هست، آخوند موندنیه، همین حال رو بچسب که تنبونت برباد نره. کدوم آینده؟ بهتون برنخوره، ولی شما اصلاً تو باغ نیستی.»
بدون هیچ دلیلی همانلحظه تصویری به ذهنم میپرد از یک منتقد سینمایی که علاوه بر مهرههای تسبیحِ دور مُچ، دو انگشتر درشت هم دستش بود! نه یکی، بلکه دوتا. در تلویزیون دیده بودم. آیا اصلاحطلبها به مفهوم «دندی» هم ریدهاند؟
میپرسم: «دَندیِ شما در وضعیت فعلی چی میتونه باشه؟»
«دَندیمَندی مال دوران شما بود، الان سلبریتیشیعینما داریم، لچکفشن، بوتاکس، لبهای آرزومان (سوسیس)، شاخ اینستا! تتل با تَتو.»
۱۰.
ترانه میگوید: «آوانگارد البته میتونه شوک داشته باشه و قاعدهها رو بههم بزنه اما الزامی نیست. الزامی، داشتن یک مشت مفهومِ به کلی جدید در حوزه اخلاقیات، در زیباشناسی، و پنداشت از آینده است. پنداشت از آینده خودش امر سیاسییه. صِرفِ انکار کافی نیست، فقط انکار با طنز، طعنه، جیغ بنفش، نعره فلان یا هرچی، کافی نیست.»
از خودم میپرسم بیش از نیم قرن گذشته و هنوز هیچکس در کشور ما مفاهیم جدید در حوزههای جداگانهٔ اخلاقیات و زیباشناسی نیاورده که تأثیرگذار باشد و دریچهای به آینده بگشاید؟ مگر ممکن است؟ با این همه شاعر و نویسنده و نقاش و موسیقیدان و سینماگر؟
شاید الان هنرهای بصری در ایران، در قیاس با قصه و شعر، آوانگاردتر باشند. رقص؟ یا شاید موسیقی؟ نامجوهای زیرزمینیِ الان؟ رپرها؟ ترانه معتقد است زیرزمینیهای دیروز دیگر مطلقاً آوانگارد نیستند. حتا زیرزمینی هم نیستند چه برسد به اینکه جیغبنفشیِ اصیل باشند.
«جیغ بنفش آوانگارد بود ولی هوشنگ ایرانی چیزی رو تغییر نداد. ما رو به قول ترانه به فراتر از اکنون پرتاب نکرد.»
«رویایی؟ مانیفست شعر حجم؟»
«فورمالیسم رویایی فقط یه مکانیسمه برای نجات اون لحظهها، حسها، و شکلهای بصری که قربانی روزمرگی میشن. ولی بینشی از آینده به دست نمیده!»
«چرا نمیده؟ آینده همون چیزایییه که رویایی داره نگهشون میداره و نمیگذاره هدر برن توی ابتذال! /سکوت دستهگُلی بود میان حنجرهٔ من/ ترانهٔ ساحل/ نسیم بوسهٔ من بود و پلک باز تو بود!»
«بچههای جُنگ اصفهان؟»
«بچههای اندیشهوهنر، شمیم و بیژن الهی و آغداشلو.»
«شمیم چهل ساله که ساکته، الهی زد به عرفان. آغداشلو رسماً تاجره، آوانگارد پیشکِش!»
«آرتور رمبو هم به عرفان زد، به عوالم شرقی. آخرش تاجر هم شد!»
«ولی انقلابی بود، خانقاهی نبود!»
«بهمن محصص. آشور بنیپال بابلا. آربی. خلج. نعلبندیان. اینا بودن واقعاً. نبودن؟»
«اردشیر محصص، عمق دروغ و دورویی فرهنگی رو میدید و تصویر میکرد، درست زیر دماغ قدرت، خیلی از دوران خودش جلوتر بود، باید دوباره کشفش کرد!»
«نیکزاد نجومی؟»
«اینایی که میگین پس چرا تأثیری نگذاشتن؟ چرا حرفی ازشون نیست؟»
«رحمانی آوانگارد نبود؟ /نصرت شنیدهام که تو تریاک میکشی!»
یک نفر آن طرف میز شروع میکند چیزهای بگوید راجع به بودلر و بنیامین که تریاک و حشیش را «وارد مدرنیسم کردند». کسی مشتاق نیست.
این دوستان تفاوتی میان مدرنیسم و آوانگارد قائل نیستد. ترانه یک سوآل جدی پرسیده بود، به گمان من.
اما بقیه دست گرفتهاند:
«آره، حداد عادل هم آوانگارده، توی تلویزیون هم اومد تودماغی گفت به من رأی بدین! مگه فقط نصرت رحمانی تریاک میکشید؟ اصلاً شاعر غیربنگی مگه داشتیم؟»
«آوانگارد کدومه؟ اینا مدرنیستهای مهمشون از سقاخونه و شمایل دستِ بریده حضرت عباس سر درآوردن! اسمش رو هم گذاشته بودن مکتب! مکتب سقاخونه! اینا موجنوی سینماییشون ناموس و بکارت و ضامندار رو مُد کرد. مکتب جندهخونه! «هیچِ» تناولی؟ خوب هیچ یعنی چی؟! حتی مطالعهٔ منحنیهای نستعلیق در فضای سهبعدی هم نیست. واقعاً هیچ یعنی چی؟ تناولی تصورش از مدرنیسم یک مغازه سمساریه! جلال مقدم گفت من به این دلیل موهام بلنده که حضرت علی موهاش بلند بود! پرویز دوایی رفت شیراز توی مدرنترین دانشگاهِ اون موقع برای دانشجوها کلی حرفای شبهعرفانی بلغور کرد. آوانگاردشون همون بود که گفت توی آب شاش نکنین بعد زد تو تیپ عرفان شرقی!»
«سینمای آزاد آوانگارد نبود؟ سوپرهشت؟»
«آوانگاردهای ما بعد از انقلاب ترجیح میدن خودکشی کنن!»
۱۱.
آیا خودکشی یک اَکتِ آوانگارد است؟ در وضعیت کنونی؟ من فکر میکنم ما داریم پیر میشویم، به سرعت! دلم میخواهد مطلبی بنویسم در دفاع از ادبیات و هنر عامهپسند، خلاف همهٔ جریانهای آوانگارد و شبهآوانگارد و اداهای شبهمدرنیستی! چرا بر قفای مدرنیست یا آوانگارد باید باور کنیم که «تخیل» باید فراتر از واقعیت موجود/ زبان موجود/ بدن موجود برود؟ چرا «همین واقعیت» همانطور که «هست» در عمیقترین و پیچیدهترین لایهها و ارتباطهای درونیاش نباید دلمشغولی هنر شود؟ خوب یا بد.
اینها ارتباطی به پرسش ترانه ندارند البته، پس چیزی به زبان نمیآورم. قبلاً به طعنه گفته بود، «ادبیات عامهپسند! خوب برو داستانهای پلیسیات رو بخون! فیلمنوآآآآآر هههه! این یک گرایش محافظهکارانه است جناب مارکسیست!»
ولی عناصر یوتوپیایی پنهان در هنر عامهپسند چطور؟ آیا «عامهپسند» محکوم است که همیشه از واقعیت فرار کند، پناه ببرد به آرزواندیشی، رویابافی، خواب و خیال؟
۱۲.
به ترانه و شرکا میگویم هنوز فکر میکنم بهترین فیلم پیش از انقلاب «فرار از تلهٔ جلال مقدم باشد. میگوید «خانه خدا» را هم او ساخت، مستند مکه! انصافاً این بچهها که آن دوران هنوز متولد هم نشده بودند پر بیراه نمیگویند. واقعاً آسان نیست برای آنها استدلال کنیم چرا «قیصر» را دوست داریم. «طوقی» و «تنگنا» و «طوطی» را… یک نفر با تأیید دیگران صدای مرا ساکت میکند: «کیمیایی از الف تا ی، مرتجعترین و تاریکاندیشترین هنرمندِ تأثیرگذار و مهمِ معاصر ماست. از آل احمد بدتر! ناموس، بکارت، زنکُشی، چاقوکشی، چادر و چاقچور، جانماز، سُنت، انتقام، قصاص…» فهرست طولانی است! با خودم فکر میکنم امروزه اگر کسی بخواهد در دفاع از «قیصر» در بستر زمانهاش چیزی بنویسد، با اینهمه استدلال مخالف، مثل راه رفتن از سربالایی است که تمامی ندارد و به احتمال زیاد وسط راه نفس بهکلی بند میآید.
نیمهشوخی نیمهجدی میگویم، «رضا موتوری آوانگارد بود، نبود؟» یک کاغذ مچاله به سمت سرم پرواز میکند. سایهٔ چشم ترانه مرا یاد فریبا خاتمی میاندازد. سکسیترین زن فیلمفارسی! زنی مثل شراب.
۱۳.
«میشه در دو جمله بگی تفاوت مدرنیسم و آوانگارد در چیه؟»
میگویم مطمئن نیستم، خیلی جاها بر هم انطباق پیدا میکنند، اما برداشت من این است که آوانگارد نوعی کنشگری است، همانطور که ترانه گفته بود. مدرنیستها هم با ارزشهای حاکم در میافتند اما سرآخر یک عقبنشینی فردی دارند به درون خودشان، انزواجوییِ زیباشناختی، به دنبال فورمهای تازه، زیباشناسی فردی، ذهنیگرایی فردی… آوانگاردها برعکس انگار خویشاوندی دارند با آن روحیهٔ اولیهٔ رمانتیسمِ اروپایی، خواست تحول انقلابی، خواست فراتر رفتن از فردیت. نفیِ مادیگری، فرهنگ پول و کالا، و بینشی جمعیتر برای آینده.
یک نفر معترض است: «این شاید به درد زمان شاه میخورد، اعتراض به فرهنگ پول و بساز و بنداز – بخر و بفروش و بلیط بختآزمایی. پول تنها معیار ارزشها که تنکابنی میگفت! این تعریف برای جمهوری اسلامی کارکرد نداره. دستکم ایدئولوژی رسمی میخواد مدافع معنویت و امت و عدالت و توحید و این چیزا باشه. آوانگارد که نمیتونه ایدئولوژی رسمی باشه! یعنی یک لشگر جماعت فردیدی داریم، این هایدگریشیعیها، که ضد ارزشهای مادی عصر مُدرن هستند. آوانگارد که نمیتونه یوسفعلی میرشکاک باشه آخه!»
«زمان شاه هم کارکرد نداشت، سقاخونه، زورخونه، قهوهخونه، درویشخونه، مثلاً علیه مادیات و غربزدگی! کجاش آوانگارده؟!»
۱۴.
چند سال پیش تب پُستمدرنیسم در ایران داغ بود. شعر و داستان پسامدرنیستی ایرانی! سرانجامش چه شد؟ آیا توانست مخاطب را به جایی فراتر از اکنون پرتاب کند؟ همدورهایهای ما در میان مردهای روشنفکر به ندرت انگشتر دستشان میکردند، آنهم با برلیانِ به این درشتی! بعد از دوران طلایی اصلاحات، من فقط دستِ بچهآخوندها، بعضی از بسیجیها، و سوسولمذهبیها دیده بودم، همانها که به نام «جواد» شناخته میشدند؛ واریاسیونهای اصلاحطلبی در شعر و داستان: جوادپُستمدرنها! در «وضعیت فعلی» همه منتقد سینما شده بودند و به نظر نمیآمد علاقهای داشته باشند به خارج از وضعیت پرتاب شوند!
۱۵.
ترانه و شرکا باز دست گرفتهاند:
«آره خُب، شاعرای پُستمدرن موفق شدند خودشون را به جایی فراتر از اکنون پرتاب کنند، یعنی زدند رفتند اروپا و آمریکا.»
«بعد از فروغ، اینا چسبیدن به سیمین بهبهانی! آوانگارد سرشونو بخوره!»
«طاهره صفارزاده پیش از عمل – طاهره صفارزاده بعد از عمل!»
«بعد از شاملو چسبیدن به ابتهاج.»
«مهرپویا آوانگارد بود. ویگن. فرهاد.»
«بعد چسبیدن به لطفی و گداگشنههای پورناظری!»
«اگه سردوزامی بود میگفت آوانگوز!»
۱۶.
دو صندلی آنطرفتر، یک رفیق دانشجو: «تنها کار واقعاً آوانگارد توی این چهل سال، تئاتر خیابانی سعید سلطانپور بود، همون دورهٔ کوتاه قبل از اعدامش. جای عوضی دارید نگاه میکنید! گالریهای تهرون آخه؟ شعر پُستمُدرن تو رژیم آخوندی؟! نگاهتون رو عوض کنید. آوانگارد اسماعیل بخشیه، که اومد جلو دوربین گفت تف به این زندگی! همین یک جمله باید حس زیباشناسی شما رو پاره کنه، مگه نمیگین آوانگارد مفهوم خوب در اخلاقیات و مفهوم زیبای غالب رو پس میزنه، شوک میده؟ همون حرکت دست و انگشتاش جلو دوربین! آوانگارد پرفورمانس سپیده است، از رنگ مو تا جسارتش جلو بازجو و شکنجهگر. الکی نشستین اینجا حکم صادر میکنین!»
«اجراگریِ ویدا موحد: شوک، فورم، زیباییشناسی، اخلاقیات، ریسک!»
۱۷.
بهاره، یک دختر ریزهاندام که بیشتر اوقات ساکت است از آن طرف میز میگوید، «آوانگارد مرده. نگاه ما به جلو نیست، دلمون میخواد برگردیم به عقب. همه توی عوالم نوستالژی سیر میکنیم. رویا میبافیم. خروجی همیشه شاهه. ملکهس. مهستی و هایدهس.»
چند ساعت دیگر، میان لایههای انتزاعی و درهمپیچیدهٔ نُتهای تکنو، باز هم تعدادی از بچهها آن وسط به طرفِ ملودیهای شرقی کشیده خواهند شد. عرفان و نوحه گاوهای مقدس فرهنگ ما هستند. شاید حق با بهاره باشد: آوانگارد همیشه غربی میماند، آنها همیشه پیشمیتازند و ما را پشت سر جا میگذارند. ما رویا میبافیم.