[یادداشتی دربارهی اتاق سبز، ساختهی فرانسوآ تروفو]
مدتها قبل از اینکه اتاق سبز را بسازد، فرانسوآ تروفو اینجا وآنجا دربارهی ایدههای آن با دوستانش حرف زده بود و برایشان نوشته بود؛ اما شاید جالبترین نکته را در نامهی تروفو به دوست ژاپنیاش، کواشی یامادا بتوان سراغ کرد. (کتاب نامههای تروفو، ترجمهی ماندانا بنیاعتماد)؛ دهم ژوییه ۱۹۷۴، تروفو برای یامادا نوشت:
یامادای عزیز من شروع به گردآوری یادداشتهایی به منظور ساختن فیلمی کردهام… داستان آن دربارهی مردی است که به نیایش مردگان مشغول است… به بزرگداشت کسانی که میشناخته و دوست میداشته و آنان مردهاند. ترجیحاً جزئیاتی دقیق، عینی یا مادی را جستوجو میکنم. به عنوان مثال، به ذهنیت نویسندهی پیری که چند سال پیش درگذشت و من دو کتاب او را میپرستیدم، فکر میکنم: «اعترافات یک زن ناپاک»، و «خاطرات پیرمرد دیوانه». اگر در این زمینه مطلبی یافتید برایم بفرستید…
این نکتهای است که هر بار، خواندنش شگفتزدهام میکند؛ چرا که آن نویسنده، چونچیرو تانیزاکی بود.
تروفو که در فیلمهایش گاه شوخیهایی با ژاپنیها میکرد، بعداً برای دلجویی از دوست ژاپنیاش نوشت باید بدانید اگر با لحنی طنزآمیز از ژاپنیها حرف میزنم نه از روی خودبرتربینی که از سرِ حیرت است. هرچند با تمام مهارتش در نوشتههای محترمانه، این یکی بدجور بیرون زد، اما جدیجدی تروفو گرفتار ذهنیت آن نویسنده شده بود. با اینحال اگر ربط آن را به فیلم اتاق سبز بجوییم، ابتدا به نتایج مأیوسکنندهای میرسیم. این درست که تانیزاکی (نویسندهی رمان و فیلمنامه برای فیلم صامت)، مردی عاشقپیشه بود، اما برعکس ژولینِ اتاق سبز، او متصلاً عاشق میشد و ازدواج میکرد و فارغ میشد. برخلاف اتاق سبز تروفو، رمانهای تانیزاکی هیچکدام رنگ و بوی عاشقیتی چنان معصومانه و هممرز با دیوانگیِ پاکان و معصومین را ندارند. عشقهای آدمهای تانیزاکی اغلب عشقهایی گناهآلود، پُر رمز و راز، و در ساحت امیال جنونآمیز و وسوسههای نامتعارفاند.
خاطرات پیرمرد دیوانه، کتاب محبوب تروفو، دربارهی پیرمردی است که وقتی جسمش در بیماری به سوی مرگ تحلیل میرود هوسشهایش یکییکی مثل امواج هوکوسایی سر میرسند و پیرمردْ اسیر یکی از آن وسوسههای پُر تب وتاب، رابطهای عجیب را با عروسش آغاز میکند. همانطور که در داستان مادر کاپیتان شیگموتو عشق یک مادر و پسر مثل طرح مرکب ژاپنی بر کاغذ نشت میکند. یا مثلاً آنطور که در رمان کلید، استادی پیرْ زمینهی رابطهای پرشور را برای همسرش فراهم میکند.
نویسندهی غریبی بود تانیزاکی. رمانهای جنسی-روانشناختیاش بعدها ابرِ الهام کسانی مثل میزوگوچی شد. حتی امروز گاه رمانهای موراکامی به شدت متأثر از او است. نه؛ تا اینجا هیچ ربطی بین تانیزاکی، کارها و زندگیاش با اتاق سبز وجود ندارد.
نابترین شرح دربارهی اتاق سبز را باید در خطوط بابک احمدی یافت که میتوان گفت تا به امروز یگانهترین خطوطی است که دربارهی کارهای تروفو خواندهایم. در همین خطوط، موجزترین و گرانبهاترین کلمات را به دستمان داد وقتی گفت اتاق سبز:
جایی است که شکاکیت مونتنی، با تلخاندیشی مؤمنانهی پاسکال، و نگاه شاعرانهی رنه شار همراه میشود. همه در خدمت یک درونمایهی مرکزی: مرگ.
اگر یک ذهن وسواسی مثل ذهن خود تروفو باز هم دنبال آن ربط، ارتباط اتاق سبز با تانیزاکی بگردد چه؟
نامهی دیگری که تروفو به یاماد ا نوشت (کتاب نامههای تروفو، ترجمهی ماندانا بنیاعتماد)، چندسالی بعد از ساخت اتاق سبز است، والبته چند ماهی قبل از مرگ خود تروفو (۹ سپتامبر ۱۹۸۳):
یامادای عزیزم، فردا برای یک عمل جراحی مغزی در بیمارستان امریکایی بستری میشوم (به علت انوریسمای مغزی ماه گذشته در هونفلور دچار خونریزی مغزی شدم). روحیهام خوب است، اما اگر اتفاق بدی افتاد باید به شما بگویم متشکرم.
تمام. این صدا چهقدر صدای «مرگاندیشِ» ژولینِ اتاق سبز است. صدایی شاعرانه از امیدوارترینْ ناامید، صدایی که زیر پوست مرگ خزیده و مثل خون، خونِ مرگْ جاری و روان و سرخ و زنده است. داستانها و فیلمهای زیادی از مرگ میگویند اما در کمتر داستانی، نَفَسِ مرگ اینطور گرم کنار صورتمان میدمد. لحظه لحظهی فیلمْ کلمات ژولین، مثل همین کلمات تروفو، دم و بازدم مرگ است که روی پوستمان مثل پروانه میچرخد.
فیلم هیچ صحنهی اروتیکی ندارد اما در مفهوم به شدت اروتیک است. اروتیکی نه تنانه، نه جسمی، که بافته در دو کالبد ذهنی: تنِ تفکر و تنِ مرگ. مرگ که از اولین لحظهی فیلم آغوش باز کرده. تفکر که از همان ابتدا عریان است. این دو پیکر سراسر فیلم در معاشقهاند، در مشاجرهاند، در دشناماند و درنوازشاند و در نهایت—انتهای فیلم—در نیستی، به تن هم راه مییابند؛ جوری که ما، ما که همه با مرده یا مردههایی زندگی میکنیم بالاخره میفهمیم نیستی یک هستی مکنده است.
درست همینجا میرسم به آن ذهنیتی که تروفو در نامهی اول به یامادا در پیاش بود. ذهنیت آن پیرمرد رماننویس. اینجا مسیر پیچیدهی ذهن حساس تروفو روشن میشود. چهطور از تنانگی فیلمهای فرانسوی، و ذهنیت جنسی و دغدغههای روانشناختی رماننویس ژاپنی به کاری چنین دست یافت. شور و کشش عینیات را به نفع تعالی پیجشهای ذهنی کنار زد و یا بهتر است بگوییم اغوای یک تن و یک رؤیا را در شیفتگی مرکوز به امری رؤیایی—با نام مرگ—به کار گرفت. نامهاش به یامادا، همان آخرین جملههای ژولینِ اتاق سبز است، و تکرار آنچه پیشتر گفته بود:
زمانی میرسد که دیگر تعداد مردههایی که میشناسیم بیشتر از زندههاست.