بیناب
بابک بیات

سایهٔ کم‌جانِ گفت‌و‌گو

خوانشی بر مفهوم پایدیا از زاویۀ آراء هانس گئورگ گادامر

چرا از اینجا شروع می‌کنیم؟

این جستار تلاش خواهد کرد بنیادش را بر آراء هانس گئورگ گادامر دربارۀ مفهوم پایدیا در اندیشهٔ افلاطون بنا کند. گادامر، متولد سال ۱۹۰۰ است، در ماربورگ رشد کرده و در دانشگاه همان شهر فلسفه خوانده است. از ۱۹۳۷ تا ۱۹۶۸ در دانشگاهِ محل تحصیلش و همچنین در دانشگاه‌های لایپزیک، فرانکفورت و هایدلبرگ به تدریس هستی‌شناسی، هرمنوتیک، فلسفهٔ زبان، فلسفهٔ تاریخ و اندیشهٔ کلاسیک پرداخت. تاریخ اندیشۀ غرب، او را به دلیل نظراتش دربارۀ هرمنوتیک فلسفی می‌شناسد.

توجه به گادامر از دو وجه اهمیت دارد: یک اینکه، گادامر شاگرد وفادار هایدگر است؛ او هنگامی که استادش نگارش «هستی و زمان» را در دست داشت و شاکله‌های هستی‌شناسیِ پدیدارشناسانه توسط او و ادموند هوسرل قوام می‌یافت، به همراهش به ماربورگ سفر کرد و با اینکه در کنار هایدگر بود، خود را تعلیم دیدۀ هوسرل نیز می‌دانست. فلسفۀ مدرن، بر بنیاد اندیشه‌های افلاطون استوار گردیده است. نیچه، که شاید یکی از مهم‌ترین و نکته‌سنج‌ترین فلاسفۀ مدرن در پی‌کـاوی پروژۀ افلاطـونی به شمار می‌رود و هایدگر، که از نیـچه نقل می‌کنـد: فلسـفۀ غرب چیزی نیـست جز «افلاطـون‌نگاری»، هر دو بر افلاطون‌باوری در فلسفۀ معاصر همت گماشتند. نیز گادامر رساله‌های دکتـری و استادیاری‌اش — اخلاق دیالکتیکی افلاطون (۱۹۳۱) — را هر دو دربارۀ افلاطـون نوشته؛ پس گادامر یکی از ایستگاه‌های مهم اندیشۀ جدید در خوانش جامع‌ترِ افلاطون به حساب می‌آید. فراموش نکنیم او با نسل بعد از خود همچون پل ریکور و رولان بارت و اندیشمندان مکتب فرانکفورت نیز به گفت‌وگو و چالش دربارۀ زبان و محدوده‌های هرمنوتیک و فلسفۀ عملی پرداخت. بارت در نقد و حقیقت مفاهیمی را از گادامر قرض می‌گیرد و می‌گوید: «حقیقت موردی است ساخته و پرداختۀ زبان، و نه ارجاعی به مصداقی واقعی»؛ دو اینکه، اگر این‌طور قرار بگذاریم که این متن می‌خواهد به «زبان» به‌عنوان بارزترین وجهۀ «پایدیا» در تفکر انسان تاریخی بپردازد، باز به گادامـر می‌رسیم که این خوانش را ادامه داد و زبان و هرمنوتیـک، دغدغۀ بنیادیـن فلسفیدن او شد. همان‌طور که خود به‌تأکیـد می‌گوید: «زبان، صورت فراگیرِ بنیاد جهان است.»

و اما «پایدیا» چیست؟

واژۀ پایدیا (paidia) از کلمۀ یونانی paidos به‌معنای تربیت کودک، تعریف شده است. رومیان این اصطلاح را به humanitas به‌معنای ادب و تعلیم و تربیت ترجمه کردند. یونانی‌ها پایدیا را مرکب از ورزش (ژیمناستیک)، دستور زبان، فن خطابه (ریطوریقا)، شعر، موسیقی، ریاضیات، جغرافیا، تاریخ طبیعی، هیئت و نجوم و علوم طبیعی، تاریخ اجتماعی، اخلاق و فلسفه می‌شماردند. تعابیری چون تمدن، صنعت، ادبیات، فرهنـگ و آموزش را می‌توان از ابعاد و جنبه‌های مختلف پایدیا به شمار آورد. در نظر افلاطون، پایدیا (فرهنگ و تعلیم و تربیت) مهم‌ترین غایت فلسفه محسوب می‌شود، زیرا هدف اصلی آن پی‌جویی حکمت، دانش و معرفت است و تحصیل حکمت و معرفت نیز متضمن فضیلت و سعادت. بدین منوال، «پایـدیا» را می‌توان بزرگ‌بنیانِ زیست فرهنگیِ نوع بشر، از گذشته تا حال دانست.

در یونان کهن هدف اصلی پایدیا وصل به پایگاه و منزلت والای مهـتری و قابلیت «آرته» arte محسوب می‌شود. این هدف در ایلیاد و اودیسۀ هومر نیز به این عنوان طرح شده که آرته عبارت بوده از برتری جسمی و روانی در کشاکش با حریف. این قابیلت گاه با «فلسـفیدن» برابر نهاده می‌شود. فلسفیدن در این جایگاه عبارت است از «گوش فرادادن».

اندیشۀ مدرن با تردید و تشکیـک در پیکرۀ تراشخورده و مرمرین و به‌ظاهـر بی‌نقصِ تفکر کلاسـیک، گردن‌فرازی کرد و شاید در آغاز به درستی نمی‌دانست که با به بازی گرفتن آموزه‌های خشک و نفوذناپذیر گذشته، خود را در چه ورطۀ پرمخاطره‌ای افکنده است. آن زمان که بودلر «گل‌های شـرّ» را می‌سرود، این زبان بود که نیروی تازه و غریب خود را به رخ می‌کشید؛ رفتاری که پیش از آن به این شکل خوانده نشده بود. زبان سفیرِ «سرنوشت‌هایِ غریبِ بربادرفته» گشت. و در مسیر شناختنِ گناهکاران آگاه و باعثانِ تاریکی فضیلتی خودبسنده شد.

به موضوع نزدیک‌تر شویم؛ گادامر شاگرد برجستۀ هایدگر بود، اما به خلاف استادش، سامان سقراطیِ دیالوگ را در تدوین فلسفۀ هرمنوتیکی خویش به کار می‌گیرد و این چیزی است که هویت و اصالت اندیشهٔ او را تضمین می‌کند. گادامر مدعی است که پایدیای افلاطون مورد غفلت واقع شده و اندیشمندان کمتر به این مهم توجه نشان داده‌اند. او با مطالعۀ فلسفۀ یونان به سه گونه پایدیا اشاره دارد:

۱- پایدیای سنتی؛

۲- پایدیای سوفیستی؛

۳- پایدیای فلسفی.

پایدیای سنتی که در عصر پیش سقراطیان — از جمله هراکلیتوس و پارمندیس – خصلتی خودکامه و غیر دموکراتیک داشته است، معمولاً از طریق سنت‌ها و آداب و عادت‌های فرهنگی به ما منتقل می‌شود، لذا وجهی از گرایش روانی را در نهاد ما شکل می‌دهد، اما در پایدیای سوفیستی هدف اصلی طرح استدلال و برهان و استفاده از همۀ ابزارهای زبانی در مقابل حریف به منظور نفی گفته‌ها و استدلال‌های اوست و لذا این گونۀ پایدیا به نیت برتری‌طلبی بر حریف طرح می‌شود و می‌توان ساختارش را معطوف به قدرت از منظر سیاسی آن دانست؛ اما دست آخر، پایدیای فلسفی است، که منادیان اصلی آن سقراط و افلاطون هستند، و می‌کوشند از طریق انتقال پایدیا به شاگردان خود قدرت استدلال و به کارگیری خرد را در ایشان تقویت کنند.

به «زبان» نزدیک‌تر شویم؛ سومین بعد فلسفۀ سقراطی در نظر گادامر جنبۀ استعاری (metaphoric) آن است. هرمنوتیک فلسفی گادامر نیز در معنای دقیق کلمه دارای ماهیتی استعاری است؛ بدین معنا که استعاره را می‌توان شیوه‌ای دانست که در «زبان» به کار می‌آید، یا صورت می‌پذیرد یا به دیگر سخن، زبان در پرتو استعاره است که قدرت معنادهی خود را آشکار می‌کند. پل ریکور در گفت‌وگویی به‌ظرافت، توجه پرسشگر را به این وجه از نگاه گادامر جلب می‌کند:

… شاید آن فیلسـوف آلمانی (گادامر) نکته را بهـتر از من بیان کرده باشد، آنجا که گویـد ما فقط نمی‌کوشیم تا آنچه را که در شعر است، درک کنیم، بل می‌خواهیم تا آن جهانی را بشناسیم که شعر بدان تعلق دارد، یا طرح آن را می‌ریزد.»

گادامر هنر استدلال سوفیست‌ها را وجهی از «روشنگری سوفیستی» نامید. و شاید بیراه نگفته باشیم اگر این نظرگاه را آبشخور جنبشِ روشنگری — البته نه در معنای فرهنگستانی‌اش — قلمداد کنیم. او پایدیای فلسفی را «پایدیای جدید» نیز خواند. استدلالش این بود که اگر افلاطون شخصیت سقراط را تجلی پایدیای فلسفی خوانده، پس پایدیای فلسفی از دل پایدیای سوفیستی پدیدار شده و عقبهٔ آن است.

از نظر گادامر تفاوت این دو — حکمت راستین و تظاهر به آن — را نباید تفاوتی هستی‌شناختی به شمار آورد، بلکه این اختلاف دارای سرشتی سیاسی است. فرانسیس ج. امبرزیو، مدعی است که «در مرکز هرمنوتیک گادامر چهرۀ سقراط» قرار دارد.

سرشتهٔ سیاسیِ اندیشهٔ سقراط بود که می‌گفت در فراسوی اعتـقادات و باورهای متعارفِ مردم حقیقتی وجود دارد که ما در پرتو گفـت‌وگو‌های پیگیر قادر به دریافت آن می‌شویم. نیز «هنر دیالوگ» یا «هم‌پُرسه» در جمهور افلاطون اول‌بار مطرح می‌شود. افلاطون در جهت چالش رویکرد سوفیستی این مفهوم را مطرح کرد. این هنر داری سرشتی تربیتی بود و هدف اصلی آن مبارزه با پیش‌داوری‌ها و تعصبات موروثی بود.

در نظر افلاطون گفت‌وگو با سه پیش‌انگاره آغاز می‌شود:

۱- حقیقت امری است که در پرتو زمینه‌های مشترک می‌توان در پی تحصیل آن برآمد؛

۲- حقیقت به طور کامل در دسترس آدمیان قرار ندارد؛

۳- آدمی بعضاً قادر است به حقیقت دست یابد.

از نظرگاه گادامر هم‌پرسه، همواره متضمن این امکان است که چیزهای ناگفته را در دل خود تبلور بخشد و زمینۀ گفتن و نامیدن آن‌ها را فراهم آورد. از این رو می‌توان گفت مسئلهٔ حقیقت درست در بطن مسئـلهٔ آزادی، و موضوع زیبایی در مدار این مناسبت، در قالب زبـان، قابل طرح می‌شود. او در حقیقـت و روش خود گفت‌وگو را فراشدِ فهم متقابل می‌داند.

در این عرصه، حقیقت در نظر گادامر عبارت است ظهور و بروز اسرار مناسبت انسان با جهان در قالب زبان. و از این لحاظ می‌شود گفت که فلسفۀ گادامر مَنشی طنزآمیز و دیالوگی دارد، چرا که ریشه در همین هنر دیالوگ دارد. گادامر در گفت‌وگویی با ریکور و دانشجویان گفته است:

مکالمه الگوی خوبی است برای فراشد چیره شدن بر ساختار دو موضع مخالف. یافتن زبانی مشترک به معنای افزودن درسنامۀ جدیدی به درسنامه‌های علمی و فکری موجود نیست، بل سهیم شدن در کنش اجتماعی است… فراشد مکالمه و هر آنچه در فعلیت آشکار آن سهم دارد، در کوششی پیگیر برای از میان بردن هر شکل از خودبیگانگی و نزدیک کردن افراد جای دارد، تا آنجا که هیچ کس محکم در آنجایی که آغاز کرده نماند، بل با آنچه که دیگری است یکی شود. هر دو شرکت کنندۀ در مکـالمه‌ای اصیل دگرگون می‌شوند، حرکت می‌کنند و سرانجام زمینه‌ای ولو اندک برای همبستگی می‌یابند.

اما گادامر در تأملاتی در باب سیر و سفر فلسفی من صریحاً اعلام نمود آنچه که روی‌هم‌رفته آموختم کنش هرمنوتیکی بود. هرمنوتیک عبارت است از گونه‌ای عمل؛ هنر دریافت و فهم و نیز فهماندن چیزی. هرمنوتیک را باید هستۀ اصلی آموزش (پایدیا) به شمار آورد، چرا که می‌کوشد نحوۀ فلسفیدن را به شاگردان بیاموزد و بهتر از نحو دیگری از زبان می‌پرسد و هر نقطه روشنی از زبان را محل سؤال قرار می‌دهد و پرده‌براندازانه ساختارهای به‌ظاهر بی‌خللِ زبانی را به این واسطه دچارِ تزلزل می‌کند.

پایدیا با پرسشگری عجین است و پس با معنای اصیل فلسفه همرگ و ریشه است. از این جهت، گنجینه‌ای غنی است از عناصر فرهنگی. این مفهوم تلاشی فراگیر و تاریخی، از منظر هگل، در ایجاد بستری برای گفتمان‌های زبانی در پالایش اندیشۀ بشری به حساب می‌آید. هگل راه دیرینه فلاسفۀ کهن یونان را پی گرفته و مدعی شده است که فلسفه عبارت است از تحرّی حکمت و حقیقت، ولی نیچه و به طبع آن فوکو، اعتقاد دارند که بخش زیادی از دست آوردهای تاریخ فلسفه، رسیدن به دانش «نادانسته‌ها» است. رسیدن به عمق این حقیقت که چیزهای زیادی در تاریکای وهم و غفلت پنهان مانده است. نیچه نیز در فراسوی نیک و بد می‌گوید، «فلسفه را می‌توان صورت معنوی اراده به قدرت به شمار آورد. فلسفه به هیچ روی سامانی معقول در این عالم را بر ما مکشوف نمی‌دارد، بلکه این فلاسفه هستند که با طرح فلسفی خود، نظم و سامانی معقول را بر این گیتی حمل می‌کنند. در حقیقت فلاسفه را باید نظم دهندگان و قانون‌گذاران عرصۀ سیاسی به شمار آورد. افلاطون، نیک به این نکته پی برد. به همین سبب نیز آرمان‌شهر خویش را در جمهوری طرح نمود و آموزۀ «فیلسوف شهریار» را در این اثر تبیین کرد.»

آنچه گادامر مورد تأکید قرار داده اجتناب از هرگونه تاریخ‌باوری ساده‌انگارانه است، زیرا تاریخ‌باوری (historicism) در صورت‌های گوناگون آن، برقراری مناسبت نااستوار با گذشته محسوب می‌شود. او می‌گوید اگر ما با گذشته گفت‌وگویی فلسفی برقرار کنیم، از فروغلطیدن در سراشیبی ایدئولوژی رها خواهیم شد. او در حقیقت و روش مسئلۀ هستی‌شناختی حقیقت را از منظر تجربۀ هنری (آرته)، تاریخی و به‌طور کلی علوم انسانی و سرانجام فلسفه مورد تبیین قرار می‌دهد و در گسترۀ زبان است که بازی حقیقت خود را در عرصۀ علم، هنر و یا تاریخ تبلور می‌بخشد. — شاید در یک مقال دیگری بشود به این بخش از کردارِ فکریِ گادامر به‌تفصیل پرداخت.

گادامر و دیگر نویسندگان نحلهٔ هرمنوتیک مدرن بر عنصر گفت‌وگو و دلالت‌های معنایی گاه کاملاً متفاوت تاکید کرده‌اند. آنان چنین می‌پندارند که هر چه هم که گفت‌وگو دشوار باشد باز هم ناممکن نیست و حتی پیشرفته‌گی در گفتمان و مکالمۀ فرهنگی نشانی مستدل از پیشرفته‌گی اندیشه است. منطق مکالمه همان‌طور که گادامر می‌گفت، به ما امکان می‌دهد که شکل‌های گوناگون انطباق را با هم مقایسه کنیم.

افلاطون در نامۀ هفتم جمهور خود تأکید کرد که هنگامی یک جامعۀ عدالت‌محور امکان تحقق می‌یابد که فیلسوفان بر آن فرمانروایی کنند، زیرا آموزش و تربیت فلسفی (پایدیا)، شرط ضروری برای اصطلاحات سیاسی محسوب می‌شود. اما گادامر در رسالۀ افلاطون و شاعران مدعی است که دولت افلاطونی تنها انگاره‌ای در آسمان‌ها محسوب می‌شود. او تعریفی تازه از زبان و نقش دیالوگ در افادات خود بر پیشخوان اندیشۀ غرب نهاد. هستی‌شناسی زبانِ گادامر عبارت است از استعاره‌ای مفهومی و تأملی که در چاچوب آن، دیالوگ گسترۀ تحقق رویداد حقیقت است. گادامر در این «آشکارگری» از «انطباق» سخن به‌میان می‌آورد. گادامر ذیلِ واژۀ (verwendung) مدعی می‌شود که تبدیل به دیگری شـدن در کنشِ خواندن همان‌قدر مهم می‌شود که شناخـتن خویشتـن. آنگاه که او میان هنرِ(فن) ادراک، هنرِ توضیح، و هنرِ انطبـاق (ars applicandi) تمایز می‌گذارد، از لایه‌ها و نقش استعاری زبان استفاده می‌برد.

یک پای تردیدهای فلسفی در تاریخ اندیشهٔ کلاسیک هراکلیتوس است. بنگرید که او چگونه در سه‌پاره از گفتارهای خود چنین تشکیک عظیمی را در اندیشۀ انسان بر می‌سازد:

هر بار که کسانی به یک رودخانه قدم می‌گذارند آب‌های دیگری از آن جا عبور می‌کند.

ما در یک رودخانه قدم می‌گذاریم و قدم نمی‌گذاریم؛ ما هستیم و نیستیم.

در یک رودخانه دو بار نمی‌توان قدم گذاشت.

این تردیدها راه هرگونه «پیش‌داوری» را بر جویندۀ حقیقت می‌بندد. و شاید به همین دلیل بوده باشد که پیشتر نیز افلاطون مدعی بود که در بینش هراکلیتوس، در اثر صیرورت مدام اشیاء و پدیده‌های طبیعی، تحقق معرفت ممتنع می‌گردد. امتناع از تحقق معرفت در نوع قطعی آن، آغاز «هم‌پرسه» یا «دیالوگ» می‌شود.

اما گادامر پس از طی یک دورۀ طولانـی که از خوانش‌های ساخت‌شکـنانه و گاه افسـارگسیخته از فلسـفۀ می‌گذشت، منافذ تازه‌ای بر پوست خشک هرمنوتیک رمانتیک گشود و مایه‌های اندیشگانی جدیدی از آن ظرف آنتیک و قیمتی بیرون کشیده و در معرض دیدگان انسان پر از تعارض دورۀ اکنون نهاد.

هرمنوتیک مدرن از یک نقطه تعیین‌کنندهٔ راه خود را از مسیر هرمنوتیک رمانتیک جدا کرد، و آن رهایی از چیزی بود که شلایرماخر «تأویل فنی»‌اش می‌خواند، و دیلتای هم آن‌را «نیت مؤلف» می‌نامید. گادامر با ساخت مفهوم «پیش‌داوری»، البته از وجهۀ مثبت آن، به رهیافت تازه‌ای در هرمنوتیک و انگاره‌های معنایی و زبانی در فلسفۀ مدرن دست یافت. او این مفهوم مهم را در کار خود از خوانش دقیق هستی و زمان به دست آورد، چرا که هایدگر معنا را رسیدن به جایی دانسته بود که از پیش وجود دارد، جایی که نمی‌تواند یکسر دستاورد ساختنِ معنا باشد. و گادامر همت خود را بر ادامه و بسط این معنا نهاد و گویی با رجوع به نگره‌های سقراطی و هراکلیتوسی و طنزی که در فلسفیدن او دیده می‌شود، همین پیش‌داوری را بنای ساختمان گفت‌وگو محورِ خود نهاد. او در مقالۀ «معناشناسی و هرمنوتیک» که به سال ۱۹۷۲ منتشر شد، نوشت که میان کارکردهای معناشناسی و هرمنوتیک فاصله‌ای هست، هر چند که آغازگاه هر دو، زبان است. او از این معنا نیز فراتر رفته و نشان داد که جهان تازه را حتی نمی‌شود کشف کرد، بل فقط می‌توان آن‌را برساخت.

هراکلیتوس در یکی از پاره‌گفتارهایش از «کشاکش» سخن به میان می‌آورد و می‌گوید: «همه کس باید بداند که جنگ امری است جهان‌روا و کشاکش عین عدالت است و هر چه هست حاصل همین کشاکش و ضرورت است.» گادامر اما استعارۀ کشاکش را به جهان متن می‌کشاند و در زوایۀ حساس زبان است که تأملات فلسفی انسان را می‌خواند، و آنجا از شلایرماخر وام می‌گیرد که: «در هرمنوتیک هیچ پیش‌انگاشته‌ای نیست، مگر زبان.»

نویسندهٔ آغاز فلسفه از همان سال‌های دههٔ سی به بعد همواره پایدیای یونانی را در مرکز توجه خویش قرار داد. او یکی از اهداف اصلی پایدیا را پرورش شهروندان آزادی‌خواه و شایستۀ فرمانروایی می‌داند. گادامر در دوران استیلای حکومت نازی در آلمان، با مطالعه و تدریس مقولۀ پایدیا، همّ خود در پرداختن به مقولهٔ دیالوگ را تلطیف تمایل دورنی آدمیان به جباریت و استبداد تفسیر کرد و زمانی از گفتن و شنیدن سخن به میان کشید که تمامی جهان در چنبرۀ حاکمیت و استیلای جهان‌گسترِ تک‌صدایی بود.

پاریس — ۱ مارسِ ۲۰۲۱