تعریف ابتذال کاری است سهل و ممتنع. از سویی همه میدانند که آنچه در سلیقهٔ سطوح بالا نمیگنجد و عوام به آن دست مییازند مبتذل است، و از سویی دیگر، نفس این تمایز واجد ارزشگذاری ماهوی است که مصادیق آن را بهدشواری میکشاند.
تمامی معادلهای این واژه1 همین کارکرد را دارند. کار پیش پا افتاده، عامیانه یا مانند اینها. پیشفرض ورود به این مفاهیم، گاه با نقد و شائبهٔ مواجهه با امر منفی همراه است که میباید متوجه آن بود.
بهعنوان مثال در دوران قرون وسطی، در نظام فئودالیسم فرانسه، به ابزار کشاورزی — مانند ظروف شرابکشی — یا برخی آسیابها یا وسایل زندگی مانند اجاقها و تنورهای نانپزی یا حتی اسبها و بازارهایی که بهطور جمعی، با پرداخت مبلغی به اربابِ صاحبابزار یا صاحبزمین قابل استفاده میشد، «مبتذل» (بَنَل) میگفتند و جدا از کاربرد طبقات بالا بود و به دهقانان تعلق میگرفت. بدیهی بود که اشراف در بازار بنل رفت و آمد نمیکردند و کسر شأن به حساب میآمد. البته این نوع مالیات (یا انحصار اقتصادی) در سال ۱۷۹۳ رسماً لغو شد اما این اطلاق در نشانگان فهم جمعی، خود به عنوان امری که عمومی است و دستیابی آسان دارد و مردمی است، باقی ماند. لباسشویخانههای عمومی امروزی در فرانسه، نشانهٔ تهنشینشدهٔ همان مفهوم در آن مناسبات است.
نقد ابتذال، نقطهٔ عزیمتی غیر از حوزهٔ ارزشهای اریستوکراتیک نمیتواند داشته باشد، آنجا که اصالت جوهر و «آرخه» حاضر است و بهطور طبیعی، خاستگاه و سنگبنای جامعه رقم زده میشود و تفاوت آرخه (امر والا) و غیر آن (غیراصیل و ناخالص)، عامل سازماندهی جامعه میشود. آرخه در لغت هم به مفهوم «آغاز» است و هم مفهوم «فرمان» یا «حکم» را داراست. از اینرو شاید بشود گفت مبانی فرمانروایی جوامع کهن که شاخصهایی مانند خون (نژاد)، دلاوری، ثروت یا حکمت بودهاند، بهنوعی آرخهاند.
اما ابتذال از جایی شروع میشود که بهتعبیر مارکس، «هرآنچه سخت است و استوار»، قرار است «دود بشود و به هوا برود.» مغاک داوری آنجاست که مدرنیسم و نظامهای متأخر اجتماعی نیز چنین برمیآیند و همین عبارت، تعریف مدرنیسم نیز هست. با این صورتبندی، «دموکراسی» که حاصل تصعید ارزشهای اریستوکراتیک و گشایش تسلسل قدرت خارج از نمادهای آرخه (احکام جوهری) است، نیز در همین دایره میگنجد. دموکراسی که بهقول رانسیر، «رها شدن از جوهر است و خصلتی آنارشیک دارد»2، جز با انواع بهرهمندیهای تصادفی در جامعه ممکن نمیشود. دموکراسی رادیکال دقیقاً به قدرت رسیدن مردمی است که ویژگی خاصی ندارند، نه خون نجبا و شاهان، نه دلاوری جنگاوران، نه ثروت اشراف، نه هنر ساخت ابزار صنعتپیشگان و نه حکمت فیلسوفان. قدرت گرفتن «دموس» که «آ-نارخه»اند خود امری رادیکال است. در نظامهایی که قدرت در دست احزاب یا نخبگان سیاسی و اجتماعی میچرخد، دمکراسی در مفهوم دقیق آن وجود ندارد. اگر قرار است مدرن باشیم، معنی غاییاش این است که همه چیز خالی از ارزشهای بزرگ است و معنای «متعالی» نداریم، و این دقیقاً همان «ابتذال» است.
مفهوم «نقد کینتوزی» نیچه و شلر حاصل مشاهدهٔ همین فرآیند رفلکتیو و بهطور مشخص نقد دموکراسی است. بنابراین عجیب نیست که در دوران اخیر که همه به گونهای در همین زیستجهان هستیم، همه چیز را مبتذل بدانیم و حتی خود از آن ارتزاق کنیم.
در ساحت هنر، با همین ترتیب، غیاب عنصر مفهومی آرخه، «دیگری» به مثابهٔ Nextdoor Girl را واجد ارزشهای نمادین میکند. «دیگری» یک زمانی «الهی» بود یا به «بهشت برین» و«اتوپیا» و «برسازندهٔ کهکشانها» نظر داشت، حداکثر در نمودهای غیرباورمندانه، به «نیستی محض» میرسید. اما، امروز هر چیز ناچیزی میتواند باشد، همانطور که کاسه توالت مارسل دوشان، تجلی رسمیتیافتن پذیرفتگی ابتذال در قالب توجیه نظری «به بار آوردن اثر هنری در چشم بیننده و نه نفس اشیاء» بود. درواقع میتوان گفت که اگر «هنرمند» بهعنوان «جایگاه غایب» جلوهای از همان «دیگری» داشته باشد، مبتذل شده است.
در حوزههای اجتماعی، دور نیست زمانی که «جنبش هیپیها» یا بروز اجتماعی دگرباشان جنسی، برای مؤمن مسیحی اروپایی از مصادیق قطعی ابتذال شمرده میشد، اما با تغییر نظامهای ارزشی هژمونی پذیرش استیگماهایی از این دست نیز لغو شده است.
همهٔ اینها را آوردم تا بگویم دورانی که در آن به سر میبریم نیز، بر همین مدار میچرخد. درک نظری تاریخ طی گذر و زیستن و عبور از آن ممکن میشود. آنچه امروز مبتذل شمرده میشود ممکن است چند دههٔ دیگر امری کاملاً متعارف به نظر برسد. مگر غیر از این است که نظام ارزشی تابعی از متغیر کلان اکثریت کمی جامعه است؟ هر آنچه مبتذل است، «مردمی» است چون شمار زیادی بر آن مدار هستند. بازارهای قرون وسطی، امروزه محل شادی گردشگران و مردمی است که به تفریحی سالم و آموزنده آمدهاند و هیچ وقعی بر ارزشهای بزرگ فئودالیسم نمیگذارند.
چند دهه قبل، اخلاق معطوف به عقلانیت غایی، معتقد بود که «هدف وسیله را توجیه نمیکند.» عقلانیت صوری امروز که بهدنبال اتصال کوتاه امیال پاتولوژیک و ارضای آن است، نهتنها به گزارهٔ قبلی وقعی نمینهد بلکه مبلغ و مدافع عکس آن است. اینجاست که واقعیت جلوهٔ اینزمانی خود را میگشاید، اما آنچه آشکار است، همپوشانی دوایری است که حول کانون نفع شخصی به هم میرسند و توجیه نظری مییابند.
مثال دیگر فروپاشی مراجع قراردادی اعتبارسنجی است. در گذشته «فکتهای اجتماعی» را نظامها و نهادهایی میساختند که اکنون فروپاشیدهاند. در دورهٔ ما، اسامی و القاب، مستحیل از درونمایهٔ حقیقی است. از نهادهایی مانند انتخابات و دموکراسی لیبرال گرفته تا الگوهای چپ همه در بحران هستند. همین امروز خبر رسید که نیکولا سارکوزی، رئیس جمهوری اسبق فرانسه به سه سال زندان محکوم شد! مبتذلتر از حاکمی که منزلت فرمانروایی را نشناخته و یک کارشناس معمولی، حسابهای مالیاش را بررسی میکند و مقرر است به زندان برود یا با دستبند الکترونیک در حبس بماند، سراغ دارید؟ کدام مصدر اجتماعی — حتی در جایی مانند جمهوری فرانسه — میتواند شایستگی ارجاع به خود را داشته باشد و «جوهر» ادعاییاش را نمایندگی کند؟ نهاد دین که دیگر هیچ… از پس بسامدهای خودش نیز برنمیآید و قرنهاست که نخنما شده است. در دورهای که نظامهای ارجاعی پاسخ ندارند و نمیدهند، بدیهی است که کسی تن به «فکت» ندهد و ابتذال روزمره باشد. دورهٔ «شک به امر واقع» از همین گذار، به نسل جدیدی از شبیهسازی3 پسا-بودریاری میرسد. بازنمایی آنقدر عمیق است که اساساً جایی برای بازیابی مفهوم امر واقع در میان انبوهی از دالهای میانتهی باقی نمیماند. امر متکثر دموکراتیک، هیچ ارجاعی جز خود ندارد و خودبسنده است.
امروز کافی است کسی در توییتر ادعایی بکند و یک پُست توئیتری پربیننده بشود. همان «تفاوت» برای اثبات ادعا کافی است و بی آنکه بار حقوقی و اخلاقیای بر آن مترتب باشد، فهم عمومی را رقم میزند. مدعی هم باکی ندارد که فرآیند ابتذال مثلاً ممکن است به قیمت جان دیگری تمام شود یا مخاطرهای به بار بیاورد، زیرا آن مخاطره، قسمتی از درک نظری درون آن مجموعه است. شاید به همین دلیل است که من و نسل من در فضاهایی از این دست، شبیه پرسوناژهای داستانهای علمی — تخیلی، دور و گنگ و فانتزی به نظر میرسیم.
از ابتذال گریزی نیست. هیچگاه بر آن نمیتوان فائق آمد. حداکثر میتوان دل خوش داشت که کارکردهای غیرزیانبار اجتماعی و انسانی را در بر بگیرد.
آزادی تجربههای جنسی متفاوت، مبتذل است، اما زیانبار نیست و راه را بر افق فهم انسانی و لیبرتیناژ میگشاید. یا آن دختر دانشجویی که فریاد میزد «من مرتضی پاشایی گوش میدهم، چون دلم میخواهد!» گرچه مبتذل است و از سلیقه و فهم موسیقی عالی بری است، اما مشکل خاصی به بار نمیآورد. الآن به خاطرم رسید که عباس کیارستمی در یک صحبت خصوصی به شوخی گفته بود: فقط مغز آدم نیست که محصول تصویری لازم دارد، سایر جایها هم تصویر میطلبد! تا جایی که بتوان از این مرز باریک و لغزنده عبور کرد و به سراشیبی ارتجاع درنغلطید، میتوان بر دشواری نقدهایی از این دست فائق آمد و ضمن هشدار، در رفت و آمد بینِمرزی تأمل کرد.
مهم این است که بدانیم دموکراسی نیز بهعنوان فرآیند تاریخی پیشرو، درهمآمیختهٔ چنین سرشتی است و ممکن است قدری ناامیدکننده باشد.
پانوشت
Banalité, Vulgarité, Trivialité.
مقالهٔ «آغاز سیاست»، ژاک رانسیر، ترجمهٔ امیر کیانپور و ارسلان ریحانزاده.
Simulacres et Simulation.