مشت خاکستر
فرشته مولوی

از کتاب‌ها و ترانه‌ها

درآمد

«همهٔ خانواده‌های خوش‌بخت مثل هم می‌مانند، اما خانواده‌های بدبخت هر کدام یک جور بدبختی دارند.» این حرف تولستوی من را به این گمان می‌رساند که حکایت کتاب‌ها هم همین‌طوراست. داستان کتاب‌های خوش‌بخت تکراری‌ست: در وقتی خوش و در جایی خوب درمی‌أیند و پُردیده و پُرخواننده می‌شوند. کتاب‌هایی که بی‌گاه و بی‌جا درمی‌آیند اما گرچه در سرنوشت ندیده ونخوانده‌شدن به هم می‌مانند، هر کدام شرح مصیبتی خودویژه دارند. کتاب فارسی اگر به سد سانسور بخورد، یک جور بدبختی دارد؛ اگر نویسنده‌اش ازجاکنده و ازوطن‌رانده باشد، یک جور دیگر. آن کتابی که دست ناشر درستی نمی‌افتد، یک طور تلف می‌شود؛ آن که وقت نادرست درمی‌آید، یک طور دیگر.

بنه‌کن‌شدن و رانده‌ومانده‌شدن بود، شاید، که من را از داستان‌نویسی به مشق ناداستان‌نویسی کشاند. هر چه بود پس از چند سالی پرس‌وجو و این‌درآن‌درزدن روشن شد که مجموعه‌جستار «آن سال‌ها این‌جستارها» بخت درآمدن در ایران ندارد. نوبت به مجموعهٔ ناداستانی دوم که رسید، با پذیرش بهای سنگین برش و زنش (حذف و دستکاری)، «از نوشتن» در ایران درآمد. زمان گذشت و سالیانی با امید به این قرار سپری شد که سومین کتاب از مجموعهٔ ناداستانی با نام «از کتاب‌ها و ترانه‌ها» به همان روال کتاب پیشین خود در ایران دربیاید. چنین نشد و یک بار دیگر راه‌بند کتاب یادآور راندگی نویسنده شد. حالا اما «از کتاب‌ها و ترانه‌ها» بیرون از ایران (لندن، نشر مهری) درآمده تا خوانده بشود یا نشود گواهی باشد بر این‌که سانسور و راه‌بندان گیرم که کتاب را به بازار کتاب راه ندهد، از پسِ آزادی بیان برنمی‌آید.

در «از کتاب‌ها و ترانه‌ها» از کتاب‌ها و ترانه‌هایی نوشته‌ام که سالیانی دراز با آن‌ها زندگی کرده‌ام. پس این کتاب گرچه برای خواننده راهی برای آشنایی بیشتر با ۳۸ کتاب و داستان و ۱۴ ترانه و نیز با نوشتار و نگرش من است، برای منِ نویسنده نشانهٔ قدردانی من از نویسنده‌ها و ترانه‌خوان‌هایی‌ست که کارشان را بسیار دوست داشته‌ام — از هدایت و کوئن گرفته تا مصاحب و چوبک و هاول وسیلورستاین و حوا و آمالیا و…

و سر آخر این‌که چون در اردیبهشت ماه جلالی به‌سر می‌بریم، برکشیدهٔ زیر از کتاب را پیشکش می‌کنم به خواننده‌های ستون «مشت خاکستر» تا شاید خریدار و خوانندهٔ «از کتاب‌ها و ترانه‌ها» هم بشوند…


که تن گرسنهٔ نان و دل گرسنهٔ گل سرخ است

می‌گویند آدمیزاد اشرف مخلوقات است. این اشرف مخلوقات که آرزوهایش سر به فلک می‌سایند، روزی روزگاری دست‌هایش را از روی زمین بلند کرده و روی دوپا ایستاده. از همان هنگام هم گویا یاد گرفته که از نردبان خواسته‌هایش پله پله بالا برود. هر پله که پشت سر گذاشته می‌شود، دست به سوی پلهٔ بعدی دراز می‌شود و در خیال پلهٔ بالاتری شکل می‌گیرد. بلندای نردبان واقعی اما برای همه یکی نیست. در جایی و حالی که یکی می‌تواند و می‌شود که پله‌ها را، تند یا کند، یکی یکی بالا برود و به اوج برسد؛ دیگری چه بسا که نتواند و در همان پلهٔ اول و دوم حتا درجا بزند. حالا اگر بخواهیم با زبانی نمادین و کوتاه بلندای نردبان و پست و بلند آرزوها را بسنجیم، می‌بایست از نان به گل سرخ برسیم. نان نمادی از نیازهای زیستیِ مبرمِ تن است و گل سرخ نمادی از نیازهای والای جان و روان. به بیانی دیگر، نان نشان از جانداری آدمیزاد دارد و گل سرخ نشان از برتری و شریف‌تری او در سنجش با دیگر جانداران.

اهل علم برای گفتن از نردبان نیازهای آدمی زبانی دیگر به کار می‌گیرند. برای نمونه، پایه‌گذار روانشناسی انسانگرا، ایبرهم مَزلو، در تئوری خود — پایگان نیازها — نیازهای بنیادین بشر را در شکلی هرمی می‌نمایاند. در پایین‌ترین ردهٔ هرم نیازهای تنانه یا فیزیولوژیک، سپس نیازهای ایمنی، عشق و وابستگی، شایستگی و سرفرازی، و سر آخر در سرِ هرم نیازهای خودشکوفایی پدیدار می‌شوند. این رده‌بندی بیانگر آن است که انسان در راه برآوردن نیازهای خود از پایین‌ترین رده یا ابتدایی‌ترین خواسته‌ها آغاز می‌کند و به ترتیب به رده‌ای بالاتر می‌پردازد. در نمونه‌ای دیگر، اقتصاددان و زیست‌بوم‌گرایی به نام مانفرد ماکس-نیف نیازهای بنیادین را به ترتیب چنین برمی‌شمرد: زیستی، پشتیبانی، عاطفی، ادراکی، مشارکتی، آسایشی، آفرینشگری، هویتی، و آزادیخواهی. در هردوی این نمونه‌ها ترتیب از پایین به بالای نیازها نشانگر پیشروی از نقطهٔ نان به اوج گل سرخ است.

از برده‌داری تا انقلاب صنعتی، روایت زندگی جانکاه فرودستان در تاریخ و ادبیات ناگزیر بر نیازها و خواسته‌های ابتدایی آنان، یا به زبان نمادین بر نان، تکیه و تاکید داشته. به یمن انقلاب صنعتی در اروپا ورق برگشت و زندگی روزمره دگرگون شد. از آغاز سدهٔ نوزده هم جمعیت به رشدی پایدار رسید و هم میانگین درآمد و استانده‌های زندگی مردم کوچه و بازار یا عوام بالا رفت. تهیدستان دریافتند که می‌شود سوای خوراک و پوشاک و سرپناه، خواستار چیزهای دیگری هم شد. این چیزهای دیگر خوشی‌های بیش‌تر و به‌تری بودند که پیشترها تنها توانگران و خواص از آن بهره می‌بردند و می‌شد گل سرخ را نمادی از آن‌ها دانست.

شعار نان و گل سرخ از شعری به همین نام از جیمز آپنهایم گرفته شده. این شاعر و نویسنده و ویراستار که در داستان و شعر به زندگی کارگران و درونمایه‌های سوسیالیستیِ اصلاح‌طلبانهٔ انجمن فابین (یا فیبین) و هواخواهی از حق رأی همگان می‌پرداخت، شعر نان و گل سرخ خود را در دسامبر ۱۹۱۱ در گاهنامهٔ اَمریکن مَگزین منتشر کرد.

رز اشنایدرمن، فمینیست و سوسیالیست امریکایی که از رهبران اتحادیهٔ کارگری در امریکا بود، عبارت نان و گل سرخ را در جا و مکان دیگری به کار برد. او که از پیکارگران کارزار حق رأی برای زنان بود، گفتاری دارد که در تاریخ جنبش زنان و جنبش کارگری چشمگیر و به یادماندنی است. اشنایدرمن حق زندگی را دربردارندهٔ برخورداری از خورشید و موسیقی و هنر و هرآنچه که توانگران از آن بهره دارند، می‌دانست. با این باور است که می‌گوید، «زن کارگر باید نان داشته باشد، اما گل سرخ هم باید داشته باشد.»

سَد سال پیش، در ۱۹۱۲، کارگران بافندگیِ لورنس در ماساچوست اعتصاب کردند. در آن زمان باور اتحادیه‌های محافظه‌کار صنفی این بود که کارگران مهاجر که بسیاری‌شان زن بودند، سازمان‌پذیر نیستند. اتحادیهٔ جهانی به نام کارگران صنعتی جهان که در ۱۹۰۵ به کوشش گروهی از انقلابی‌های سوسیالیست و آنارشیست پاگرفته بود، به میدان آمد و سازماندهی اعتصاب را برعهده گرفت. سهم زنان در سازماندهی چشمگیر بود. این اعتصاب که پس از دوماه به پیروزی رسید، در تاریخ جنبش کارگری و جنبش زنان اعتصاب نان و گل سرخ نامیده شد.

هستی و ماندگاری نان و گل سرخ از آن زمان تاکنون در جاها و شکل‌های گونه‌گون تداوم یافته و الهام‌بخش بسیاری بوده. از میان آن‌ها نمونه‌ای که بیش‌تر به نگاه من می‌آید و به دل می‌نشیند، کار می‌می فارینا، کوشنده و ترانه‌سراخوان (خوانندهٔ ترانه‌سرا) امریکایی است. می‌می که خواهر کوچک جون بایز، خوانندهٔ فولکور و کوشندهٔ پرآوازه است، زندگانی کوتاهی داشت که در ۲۰۰۱ به پایان رسید. او در ۱۹۷۴ روی شعر آپنهایم موسیقی گذاشت و نان و گل سرخ را ترانه‌ای کرد که خوانندگانی، از جمله جون بایز، جودی کالینز (یوتیوب)، جان دنوِر، و اَنی دی‌فرانکو، آن را خواندند. افزون بر این می‌می در همین سال ۱۹۷۴ سازمانی سودناور و همیارانه به همین نام بنیاد نهاد. سازمان نان و گل سرخ کارش بردن هنر و سرگرمی و امید و شادی به زندان‌ها و بیمارستان‌ها و خانه‌های سالمندان است. (یوتیوب) می‌می فارینا گرچه دست از سرودن و خواندن نکشید، برای این سازمان از جان و دل مایه گذاشت و هنر خود را با شور و عشقش به خوشدلی و بهروزی فراموش‌شدگان جامعه درهم آمیخت.

نان و گل سرخ همچنان که برای می‌می فارینا و دیگر زنان و مردان کوشنده در سراسر جهان نمادی از آرزوی نیکبختی و شادمانی برای همگان است، در من این امید را برمی‌انگیزد که در میان مردم ما هم ریشه بدواند و ببالد. به پاس این نماد گویا و این امید گیرا برگردان فارسی ترانه-سرود نان و گل سرخ را در اینجا می‌آورم:


نان و گل سرخ

همچنان که می‌رویم، به پیش، به پیش، در این روز دل‌انگیز
بر هزاران هزار آشپزخانهٔ دودگرفته و بر صدها کارخانهٔ دلگیر
پرتویی از آفتابی ناگهان می‌تابد
که سرود ما به گوش مردمان می‌رسد: نان و گل سرخ، نان و گل سرخ!

همچنان که می‌رویم، به پیش، به پیش، به راه پیکاری برای مردان نیز
که مردان کودکانِ زنان‌اند و ما مادرانِ مردانیم
وزین پس دیگر زندگی ما از آغاز تا انجام جان‌کندنی مدام نخواهد بود
که تن گرسنهٔ نان و دل گرسنهٔ گل سرخ است.

همچنان که می‌رویم، به پیش، به پیش، سرود ما
بانگ بی‌شمار زنان خفته‌درگور را فریاد می‌کند که نان می‌خواهیم
زنانی که جان دردمندشان از هنر و عشق و زیبایی سهمی اندک داشت
آری، هم برای نان است که پیکار می‌کنیم و هم برای گل سرخ.

همچنان که می‌رویم، به پیش، به پیش، به سوی روزهای روشن
که خیزش زنان خیزش همگان است
که هنگام رهیدن و آرمیدن است
که شکوه زندگی از آن همگان است: نان و گل سرخ، نان و گل سرخ!

کزین پس دیگر زندگی ما از آغاز تا انجام جان‌کندنی مدام نخواهد بود
که تن گرسنهٔ نان و دل گرسنهٔ گل سرخ است.

مارس ۲۰۱۲