آسانسور
-
یعنی میگی تو این سن و سال بیام طلاقبهکون بشم؟ اونوخ اون لندهور و اون عنتر خانومی که پس انداختمو چی کار کنم؟ بندازمشون گَلِ گردن اصغر؟
-
آره بنداز! مگه چی میشه؟ دیگه بچه نیستن که! تا کی میخوای کونشونو بلند کنی؟ این همه سال بلانسبت، توی اون خونه کلفتی کردی، حالا انصافه که هر روز بشینی هرّه و کرّۀ مرتیکه رو با اون جک و جندهها بشنوی که راهبهراه میان و میرن؟
ماجرای شب دلانگیز آقای قاف
آقای قاف سرگردان به تابلوها نگاه کرد، گیج شد. باید سرعتش را بسیار کم میکرد تا بتواند بفهمد پارکینگ کدام طرف است. ترمز کرد. ماشین عقبی از پشت کوبید بهش. سرش به جلو و عقب پرتاب شد و محکم خورد به تکیهگاه بالای صندلی. چند دقیقه حیران به جلو زل زد. در آینه نگاه کرد. پیرمردی پشت تاکسی. احتمالاً او هم برای فهمیدن جهت تابلوها چنان بهشان چشم دوخته بوده که نفهمیده فاصلهاش با ماشین جلویی کم شده است. هر دو پیاده شدند.
(ادامه…)