در پی وداع اسماعیل خویی، سخن و استدلالی لازم شد: این که ثابت کنیم او یک شخصیت فرهنگی تکساحتی نبوده است. این تشخیص بدین معنا است که او فقط شاعر نبود. گرچه چندین و چند شعر جاندار و ماندگار سروده که مثل سایر شاعران شاخص ظرف اندیشهٔ ما را سرشار کرده است. این نکته را پژوهش شعرشناسانه آشکار میکند اگر که کارنامهٔ سرایش وی موضوع بررسی قرار گیرد. در این رابطه فقط به یک شعر مشخص و پُرملاطِ او اشاره میکنم که عنوانش «بازگشت به بورجو- وِرِتَزی» است.
خویی در این شعر که آغاز سفر او در فضاهای تبعیدی است، به ایران همچون فضایی پشت سر نگریسته است. آنجا در یک دیالوگ درونشعری با شاعری دیگر بر سر قافیهٔ کشور ایران تبادل نظر میکند. به آن «خواهرِ تلخ» خود، یعنی فروغ فرخزادی که برای ایران قافیهٔ «کشک» را مطرح کرده و سروده، میگوید که ایران را فقط به قافیهٔ «ویران» باید سرود.
آن شعر که تاریخ سرودنش ۲۰ اسفندماه ۱۳۶۲ است، ایرانِ اسیرشده در نابهنگامیِ حاکمیتِ پیشاتاریخی را به ارزیابی مینشیند و آیندهٔ کشور را به سمت ویرانی و قهقرا میبیند.
منتها چون خویی به زادگاهش، به زبان و به کشورش وفادار میماند و مثل آن مهاجری نمیشود که دغدغهٔ وطن را به فراموشی سپرده است، مسئلهٔ احیای ایران و ترمیم ویرانیاش را به موضوعِ اندیشه برای مخاطبانِ روشناندیشِ خود بدل میکند. آن هم با این پیششرط که طرح بهبود و بازسازیِ ایران نمیتواند به دور از نگاه تاریخی به کلیت رفتاری مردمانش باشد. یعنی نقد و سنجشگریِ ایرانِ تاریخی بایستی هم حکومتگران را شامل شود و هم حکومتشوندگان را.
پیش از آنکه به ساحت و جنبههای دیگر افکار و رفتار اسماعیل خویی نظری اجمالی کنم، یعنی از او همچون دانشدوستی ارزنده و مُصلحِ اجتماعیِ پیگیر بگویم که در گسترهٔ نظریهپردازی و سیاست مداخله کرده، گوشهای از شعرِ بازگشت به شهری در شمال ایتالیا را زمزمه کنیم که در چارچوب رویکرد خویی به ایران و تاریخش بیان شده است:
آه، این سموم از بنِ ریشه ست، این بار،/ که سوی برگ میآید./ این بار / از دیگران نباید نالید:/ کز ژرفهٔ نهانیی جان نیز هست / که بوی مرگ میآید/ نه! / از این و آن نشاید نالید، / کاین بار / آن پَر که تیرِ دشمن را پرواز داد / و تیشهٔ توانایش / از ریشه / ساقِ نودمیدهٔ پروازِ عاشقانهٔ ما را شکست، / خود، / از بالِ ما برآمد و در بالِ ما نشست…
از آنجا که در فرصتی کوتاه فضای لازم برای تجزیه و تحلیلِ کلیت افکار و رفتار یک شخصیت فرهنگی چندساحتی را در اختیار نداریم، برای یادکردن از میراثِ اسماعیل خویی، فقط به دو نمونه از شکل فلسفیدن و چالش قلمی او به طور اجمالی اشاره میکنیم. نمونهٔ اول، که فقط در اشارهای گذرا مطرح میشود، نامهٔ سرگشادهٔ او به عبدالکریم سروش است. در این نامه، موجود در اینترنت، وی نخست به سوءسابقهٔ سروش و رفتارش در ماجرای بستن دانشگاهها اشاره دارد. ماجرایی که دانشکدهها را به زیر یوغِ ایدئولوژیِ حکومت برد. سپس خویی به ایرادات و توجیهگری نظری او در راستای ترویج و تبلیغِ پدیدهٔ متناقضی زیر عنوان «روشنفکرانِ دیندار» پرداخته است. «روشنفکر دیندار»ی که با احکام حکومت شوم پساانقلابی همنوا و با بهرهگیری از رانت نفتی و سایر منابع کشوری فربه شد. بر همین منوال سخنگویان چنین جریانی، در سایهٔ سرکوب گستردهٔ دگراندیشی، خود را همچون یکهتاز میدان نظر و گرهگشایی جار زدند. درست در همان زمانی که حاکمیت قرون وسطایی، مردمان کشور را در لابیرنتی پیچیده از سردرگمیها و ندانمکاریها اسیر میکرد.
باری. اما نمونهٔ دوم از اشارههای متن حاضر به جایگاه و تاثیرات فرهنگی اسماعیل خویی مکث بلندتری را در به خود جلب میکند.
برای آنکه به دانش دست یابیم — دانشی که در نتیجهٔ تلاش خرد جمعی به دست میآید — باید نخست آموزش ببینیم. درسی که یاد میدهد چگونه با هم بحث و جدل کنیم. نگارنده به سهم خود این آموزش را در اثری از خویی دیده که «جدال با مدعی» نام دارد. او در گزارشی که از صحبت خود با یک کاراکترِ اجتماعیِ «همهچیزدان» ولی در واقع نادان به دست میدهد، آداب و رسوم بحث کردن را میآموزاند.
باری. کتابچهٔ «جدال با مدعی» را اسماعیل خویی در آذرماه 1351 خورشیدی منتشر کرده است که از همان آغاز انتشارش همچون درسنامهای دانشگاهی بایست در نظر گرفته میشد. چون معیارهای نظری-رفتاری را در بحث کردن آموزش میدهد. نگارنده خوشبختانه چاپ اول این اثر را در اختیار دارد که از چاپخانهٔ رامین در تهران و مرکز نشر سپهر بیرون آمده و به زندهیاد دکتر پرویز اوصیاء پیشکش شده است.
اثر نامبرده حاصل مرحله خاصی از زندگانی فرهنگی خویی است. آن مرحله با تحصیل فلسفه در دانشگاه لندن شروع میشود. تحصیلی که در فرجام عنوان دکترا را برایش به همراه دارد. سپس در بازگشت به تهران و تدریس فلسفه و حضور در فضای مباحث ادبی و روشنفکری، اقدام به انتشار دفتر بحث و جدلی میکند. البته پیش از انتشار این دفتر، خویی پنج دفتر شعر و یک کتاب در مورد حافظ را در کارنامه خود دارد که فرآورده همکاریش با دکتر محمود هومن است.
کتابچهٔ «جدال با مدعی» در برگیرندهٔ پیشگفتاری به قلم خویی و پرسش و پاسخی دو نفره است. در مقابل خویی شخصی با نام ضرابی قرار دارد. گویا آن فرد، آنگونه که در روایات تاریخی آمده، عادت داشته با اهل نظر به گفتگو بنشیند. منتها رفتارش به دو دلیل ناجور بوده است. از این ایرادها، یکی خیانت در امانت بوده است. چون خویی در پیشگفتار میگوید که وی دستگاه ضبط صدا را با خود برده و پس نداده است. گویا قبل و بعد نیز با دیگرانی همین کار بالا کشیدن وسیلهشان را تکرار کرده است. دومین ایراد رفتارش در شیوهٔ برخورد هنگام مصاحبه است. نمونهای از شخص بیادبی که میخواهد از کار ادبیات و شعر گرهگشایی کند. خویی، در واقع با آینه گذاشتن در برابر کردار او و وارونه کردنش، آن رهنمود لقمانی را بازتاب میبخشد. لقمانی که گفت ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان.
البته اشارات و کنایات خویی به ضرابی خلاصه نمیشود. دامن برخی را میگیرد که وی را نماینده «مکتب نقد شفاهی» لقب داده بودند. این نکات را از پیشگفتار خویی بر «جدال با مدعی» میشود برداشت کرد و سر آخر فهمید که منظور اشاره خویی به «برخی» کسی غیر از امیرحسین آریانپور جامعه شناس نیست.
در واقع «جدال با مدعی» نهفقط چنتهٔ خالی حرافی را رو میکند بلکه به مبارزه با «فرهنگ شفاهی» نیز برمیخیزد که جامعه را از دستیابی به «فرهنگ مکتوب» محروم داشته است. معنای ضمنی چنین مبارزهای در سطح فرهنگی، که شکل کتابیاش در «جدال با مدعی» آشکار میگردد، به خواننده امر متمدنسازی «نزاع و مبارزه لفظی» را درس میدهد تا در فرجام کار به رشد فرهنگ بحث و جدل در جامعه منتهی شود.
نا گفته روشن است که گسترش فرهنگ درست جدل و بحث، زمینهٔ خودباوری شهروندی را تقویت و روند دمکراسی سیاسی را تسریع میکند. فعال اجتماعی اگرکه دنبال سعادت جامعه باشد، نسبت به خویی و همین تبلیغ فرهنگ رشدیافته مباحثه توسط او نمیتواند بیحرمت گردد.
کار و نیت اسماعیل خویی، همچون شاعری اندیشهورز، بسیار نیک است و از دل دو سفر و کوچ برآمده که وی پیش از انتشار «جدال با مدعی» تجربه کرده است.
نیکوکاری انتشار بحثی که در آن مدعی (همچون یک کاراکتر تاریخی و تیپ اجتماعی) با بردباری و تحمل نقادانه برای بار چندم رسوا و افشا میشود، نیازی به شرح مفُصل ندارد. خویی در واقع آن رهنمود حافظ را روزآمد میسازد که توصیه کرده «با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی/ تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی».
آپدیت و روزآمدسازی آن اشارهٔ حافظ توسط خویی از اومانیسم مدرن درمیآید که با راحتی خیال به مرگ همنوع (حتا مرگ «مدعی») راضی نمیگردد. بنابراین تلاش میکند که با برهان و استدلال معقول او را از دام نادانی برهاند. از این رو هرگاه که سوژه و فاعل شناسا به مرحلهای از رشد فکری رسیده و در کردار خود رواداری و نوعدوستی را لحاظ کرده، با مدعی وارد بحث و گفتگو گشته است. در این راستا اسماعیل خویی بهدرستی یک عادت جمعی را زیر سؤال برده که هر روز از سوی بسیاری کسان تکرار میشود. در بحث خود با مدعی صبورانه نشان میدهد که ادعای بیپایه و از اینرو اثباتناپذیر همواره مانع رشد و قوام جامعه است. جامعهای که از نبود خرد جمعی رنج میبرد. در هر حالت چنین برهان و استدلالی از دل سرگذشت آدمی آموزشدیده بر میآید که عطش دانستن داشته است.
نگاه به سرگذشت خویی معلوم میدارد که رشد نظری، قوام تأملات و نیز اشرافش بر بغرنجها و مسائل عمومی ما با توشه و سوغات دو سفرش شکل گرفته است.
پس از انتشار نخستین دفتر شعرش (بیتاب) در مشهد و در زمان هفده و هژده سالگی، سفر اولش صورت میگیرد. او خراسان را به سمت پایتخت ترک میکند. دومین سفر از تهران به لندن است که در ادامه به تحصیل در دانشگاهی که «فلسفهٔ تحلیلی» را استادانی چون جورج ادوارد مور درس میدهند.
نهفقط اولین دفتر شعر وی بل همچنان مقاله و رسالههای بعدیش نیز نشان داده که آن جوان خوشسیما و دوستدار شعر و شناخت هم صناعت ادبی و هم فناوری منطق و استدلال را بهخوبی فراگرفته است. اولین دفتر که بعدها خویی کیفیت سرایش آن را خوش نمیدارد، استعداد نظمآوری و رعایت اوزان عروضی را نمایان میسازد.
اما وی برای دستیابی به اُفقهای جدید است که شهر مشهد و ولایت خراسان را همچون پایگاه محکم ادب کلاسیک فارسی پشت سر میگذارد. عازم تهران میشود. تهرانی که نهفقط پایتخت بلکه بهوسیلهٔ نیما و هدایت همچنین قلمرو تحول ادبی مُدرن گشته است.
در چنین گسترهای از عملکرد سیاسی-فرهنگی اسماعیل خویی چمدان سفر خود را در تهران گشوده تا سپس از طریق آشنایی با دفتر شعر «زمستان» اخوان ثالث همشهری به عرصهٔ شعر نیمایی قدم بگذارد. آنگاه نوبت تهران و هدف تحصیل در فرنگ است که سکوی پرش وی به لندن شوند.
در ایستگاههای این سفرها ما با دو جنبه از شخصیت او آشنا میشویم. جنبههایی که ذوق و شوق ادبیات و نظریهپردازی دارند. اما از نظر نباید دور داشت که خویی یک جنبهٔ شخصیتی دیگر هم دارد که کنشمندی و عملکرد در امور سیاسی است.
باری. و این «باری» را در تکراری صمیمانه بیاد دارم که یکی از آن تکیه کلامهای جاذب خویی در گفتار و نوشتارش بود. آن لفظ را همچون واژهای هشداردهنده تکرار میکرد و هدفش متمرکزسازی ذهن مخاطب بود.
در هر حالت دمخور گشتن با ادبیات، گرایش سرایش و شعرشناسی را در او پدید میآورد. گرچه او در اینجا مایل به افزودن نکتهٔ زیر میبود که مادرزاد از قریحهٔ شاعری نصیب برده است.
در مرور شخصیت و حیات منشوری وی به دومین جنبه یا به رویکرد نظریهپردازیش میرسیم. این دومین جنبه در تحصیل فلسفه و تولید متنهای زیبایی شناسانه (در کتابهایی مثل «از شعر گفتن» یا «شعر چیست») رُخنمایی کرده است.
سرانجام با سومین جنبه روبرو هستیم. خویی در مشهد به دنیا آمده که مثل تبریز از مراکز و متروپلهای فرهنگی پس از مشروطه در ایران بوده است. ریشههای زمانی و مکانی سومین جنبهٔ شخصیت خویی، وامدار بربالیدن در مُهمشهری بهنام مشهد است. این جنبه که در رویکرد عملی و فعالیت اجتماعی او تبلور مییابد، عصیان علیه وضع موجود را در مداخلهگری سیاسی و همنفسی با جوانان همنسل و اهل مبارزه تجربه میکند. با قلم و دانش خود زمان درازی را به داد و ستد با نسلهای مبارزان مسلح و «چریکها» میگذراند. بهطوریکه دارای پیوند عاطفی با ایشان گشته است.
البته برای فهم شخصیت خویی میشود از تعریفی بهره گرفت که او از شعر به دست میدهد. بهنظرم آن تعریف و کرانمندسازی مفهوم شعر را میشود با حک و اصلاح مختصری به سرگذشت خودش حواله و ارجاع داد. وقتی میگوید: «شعر، همانا گرهخوردگی عاطفی اندیشه و خیال است در زبانی فشرده و آهنگین.»
در واقع آن شخصیت متشکل از سه جنبهٔ رفتاری را بایستی با مقولات ذهنی چون اندیشه و خیال و زبان در ارتباط قرار داد و نوع مناسباتشان را شناخت. این کار اما باید دور از «گرهخوردگی عاطفی» (بخشی از آن تعریف خویی از شعر) صورت گیرد تا ما در روند شناخت آن «شاعر-فیلسوف» دچار دردسرهای ناشی از مداخلهٔ میانجیها نشویم.
نگارنده که از آثار خویی و بهویژه از «جدال با مدعی» آموخته، خود را مدیون مُدرس میداند. از این رو علیه حکم حکومتی حذف نام او از رسانهها و یا تخطئهٔ دستاوردهایش در اینترنت معترض است. فعلیت حذف وی از رسانههای رسمی وقتی حاد میشود که حتا از درج خبر مرگ وی در مطبوعات جلوگیری میکنند. چون به رسانهها دستور حکومتی مبنی بر سکوت در این باره ابلاغ گشته است. البته علت کینهٔ حاکمیت روشن است. خویی و نادرپور از نخستین ادیبان ایرانی بودند که بر سر دفاع از آزادی بیان سلمان رشدی کارزار فرهنگی به راه انداختهاند و به چالش با فتوای خمینی برخاستند.