رضوانشهر نامی جدید است. در گذشتهٔ نهچندان دور تنها چهارراهی بود بر سرِ راه بندر انزلی و پونل. میتوان گفت از توابع پونل بود. از این چهارراه، راهی به دارسرای شرفشاه میرفت و راه مقابل آن به غریببنده؛ راه خاوری به بندر انزلی و راه باختری به پونل و کرگانرود و آستارا. بعد که تبدیل به ده شد و از محال «طوالش» به حساب آمد، نام «رضوانده» بر آن گذاشتند. رابینو (۱۹۱۴) در کتاب ولایات دارالمرز گیلان از این شهرستان با نام قبلی رضوانده (قبل از آنهم رَزوَندی) یاد میکند و آنجا را از دهکدههای گیلدولاب میداند. اما رضوانشهر، در جایگاهِ شهرستانی در جغرافیای «طوالش»، با نام گیلدولاب، و امروزه مرکز آن، تاریخی چند سد ساله دارد. نمونهٔ حیّ و حاضرش، پیر شرفشاه دولاییست که چهاردانههای بسیاری بهگیلکی سرودهست. شرفشاه از زادگاه خود به «دولا» یاد میکند:
منم شرفشاه دل بتی عشقی نالشم
/mәnәm ŝәrәfŝȃh del bәti eŝqә nȃlәŝәm/
محبوبانه سر و دیم دسوه بالشم
/mahbubȃne sәr-u-dim dasuh bȃlәŝәm/بگز کم ولی به پهنا چندین آلشم
/bәgәz kәm vәli bә pahnȃ cәndin ȃlәŝәm/
همان بدولا گویدین یکین طالشم
/hamȃn bә dulȃ guyәdin yekin tȃlәŝәm/
به فارسی:
منم شرفشاه، دل˚نالان عشق توام
بالشِ سرو صورت˚سای محبوبانمبلندایم کم ولی پهنایم چندین آلش
است همانم که در دولا تالشم میگویند
واپسین چهاردانهٔ شرفشاه، بهطور قاطع زادبومش را مشخص میکند:
بتی کرم یارب بآن عزیز حرمت
/kәrәm yȃrәb bә ȃn azizә harәmәt/
وابین جمن این عقلتا که اونایی
/vȃbin jәmәn in aqlәta ke unȃyi bәti/شو خانم مرا گرد نگیره بولایی
/ŝәv xȃnәm mәra gәrd nәgirә bәvәlȃyi/
بنام آشکارا «شرفشایم دولایی»
/bәnȃm ȃŝkara ŝәrәfŝȃyәm dulȃyi/
به فارسی:
یارب بهکرمت بهآن عزیز درگاهت
ببُر این عقل را از من که برنهادیشب دعا میکنم که دوستی من
گَردی نگیرد آشکارا بهنام شرفشا دولاییام
همینجا بگویم، این دولا همان گیلدولاب است. در «جغرافیای گیلان» نوشتهٔ محمد میرزا لاهیجانی از سه ناحیه با نام دولا یا دولاب، در گیلان نام بردهشدهست: ۱- شیله دولاب از نواحی پنجگانهٔ گسگر (بین فومن و طالشدولاب)؛ ۲- طالشدولاب که منطقهٔ کوهستانیست؛ ۳- گیلدولاب که منطقهٔ جلگهییست. مرکز گیلدولاب، دارسراست که مدفن پیرشرفشاه دولایی در آن قرار دارد.
معلوم نیست این «رضوانده» پیشنهاد چه کس یا چه نهادی بودهست؟ به هر رو هرکس که بوده به احتمال زیاد از معنای راستین رزوانده یا رزوَندی، سر در نیاورده تلاش کرده نام معناداری برای این محل دستو پا کند. تغییر نامهای اماکن و بهزعم خود به آنها نامی معنادار دادن، از آسیبهای بزرگیست که امکان پویش زبانی و پژوهش مکانی را نابود میکند. هماکنون نمونههای زیادی را در ایران و همینطور در گیلان، میتوان نام برد: صومعهسرا، ضیابر، طالش (تالش، به جای هشتپر)، دنیاچال (اصلاح شد به دیناچال)، کوچکمحله، قاضده، خواجهدره، باناصر، جملگی در گیلان و هشتجبین، صایینقلعه (شاهیندژ)، ماهیدشت، و همانندان اینها در جای جای ایران.
نام هر روستا، آبادی، محله، کوی، و جایگاههایی که از ویژگی معینی برخوردارند، نخستین و مهمترین ابزارِ شناسایی آن مکان است. به سخن دیگر جاینامها بهمنزلهٔ شناسنامهٔ جا یا محل هستند. چگونه میتوان جایگاهی را به خاطر سپرد و آن را با دیگران بهاشتراک گذاشت؟ پیش از هر چیز از نشانههایی که در زندگی ما نقشی مهم ایفا میکنند باید کمک گرفت. عوامل یا عوارضی را که به این شناسایی کمک میکنند میتوان چنین دستهبندی کرد:
۱. عوامل طبیعی یا جغرافیایی که پهنهٔ بزرگی برای شناسایی فراهم میکند
برای نمونه:
الف) آب [آبویار، آبسرد، آبترش، آبگرم، تلخاب، تنگاب، سراوان، میاندواب، سراب]؛ رود [اشکمرو، شوفرو (شفارود)، رودپشت، نمرود، قمرود، زایندهرود]؛ چشمه [رزداره خونی، مرادخانی، چشمهعلی، گیلانجهخونی، لارخانی، سیاههونی، کانی مانگا، آقبلاغ، ساوجبلاغ]؛ دریا [دریاکنار، دریابن، زریهبر (ضیابر)، زریوار، آمودریا. دریاسر]؛
ب) هوا وپدیدههای آسمانی: خورشید/آفتاب [خور، خورشیدآباد، خورآباد، برآفتاب]؛ ستاره [آستارا، آسارا، هشتپر، استرآباد]؛ ماه [ماهنشان، ماهشهر، ماهفرخان، کانی مانگا، مانگ هلات، ماسان، ماسبذان،]؛ باد [بادآشیان، باد افشان، باد بزرگ، بادخانی، بادخورَه]؛ رعد و برق [تندران، برق پایین، برقبارانی]؛ ابر [جنگل ابر، ابری تپه، ابری کوه]؛ باران [بارانگرد، بارانلو، بارانی عجم، بارانی کُرد]؛ برف [برفآباد، برفجان، برفدان]؛ روز [روزبدان، روزی]؛ شب [شبخانه، شبخوشکاج، شبخوسپهلو، شبماه]؛ روشن [رشوندی (روشنده)، روشنکوه، روشنآباد، نورآباد، نورستان]؛ تاریک [تاریکماه، تاریکسرا، تاریکدره، تاریکرود، تاریک محله]؛
پ) خاک [خاک سفید، خاکشور، خاکعلی]؛ سنگ [سنگاچین، سنگسر، سنگرود، سنگر، سنگان، تیکمهداش، داشلیبرون]؛ بوم [بومهن، زمینلشکری، زمینسنگ]؛ زیستبوم [گیسوم، ویسادار، وسکه، وسیسر، ویسکه]؛ باغ [چهارباغ، رزوان (رضوان)، باغدشت، باغبانان، باغچهسرا، بستانآباد، گلستان، باغملک، باغ فیض، باغ شازده، ولستان، رزه، رزگاه]؛ کشتزار [بجارگاه، خشکبجار (خشکبیجار)، بیجارسر، بیجار بنه، بیجارابین، مِیلهبجار، جوستان، جوزار، باقلازار، جوکار، جوبن، کریمکِشته، کشتورزه، مزرعه نو، مزرعه شور، کشاورز]؛ چمن [چمن بید، قرهچمن، چمنگل، چمن مروارید، مرغزار]؛ دشت [دشت و دامن، دشت میان، دشت ویل، مادیدشت (ماهیدشت)، مینودشت، دردشت، دشتستان، دشتک، دشت زال، کوهدشت]؛ کوه [کوشکوه، برزکوه، کولانکوه، کوهسار، کوهستان، جانگیریه، گرّین، گریوان، گدوک، گوانابند، سنبلکوه، زردکوه، کوهدم (کهدم)، کوهبنان، کوهدشت، کوهپایه، ابرکوه (ابرقو)، کوهین]؛ دره [خجه دره، درهپشت، ورگهدره، درهبید، درکه، درهدشت، درهشور، گرمدره، درهشهر، دِرِهگرم، درهگز]؛ تپه [کول تپه، تپه نو، تپه یزدان، تل خسرو، تلمادره، تل مویزی، تل سنگ، پشته، پشتهشیران، پشتهرود، پشتهکلا، تپه خور، ماهورک]؛ گل [گلدشت، گلآباد، گلاب، گلابدره، گلبهار، واردهسرا، گلپایگان، گلدشت، گلمکان، لالهزار، لالجین، وردآورد، وردیج]؛ گیاه [پونهخوار، پونَل، سبلهپشت، سنبلکوه، سوسنگرد، شبدرآباد]؛ درخت [آغوزبن، مازیچال، داربلوت (داربلوط)، رزدار، داران، دارستان، دارسرا، اورمه ملال، اولسبلنگا، درخت بید، درخت توت، دارهسر، مازوپشت، ونک، وَناستون، ونهبنه، گردکانه، چناران، انارستان، انارک، انجیلاوند، بنهسر (باناصر)، تاکستان، آغوز کله، آغوزکتی، سروستان، سرولات، شاغوزلاته (شبخوس لات)، سروآباد، کیشهخاله، کیشستان، کیشدره، دارآباد]؛ جنگل [زُند ویشه، بیدستان، بیشه، بیشهکلا، راشستان]؛
ت) آتش [آذربایجان، آذرشهر، آتشگاه، آزارستان، آتشکده، آتشکوه، آتشان]؛ اجاق [اجاق، کلهسرا، کلهور]؛ اتراقگاه (بُنه) [اسبهوونی، سکرهوونی، بنوید، بنهپیر، بنهگز]؛ خانه [خانقاه، درخونگاه، گلخانه، آتشخانه، شرفخانه، خانه، خانهخاتون، خانهسرخ، خانهخمیس]؛ آشیانه [الموت، درفک، آلالان، آلکام، آلمان، آلامو]؛ کومه [اُمام، خمام، سمام، سوماسرا (صومعهسرا)، چوکام]؛ قلعه [قلعهجوق، قلعه شاهین، کلات، کلاته، کلات نادری، کلاسر، کلاسرا، کوشک، کوشک بهرام]؛ سرا، ایوان [ایوانکی، جبنهسرا، خطبهسرا، باغچهسرا، کاروانسرا، ایوان غرب]؛
ج) جانوران: سگ [سگوند، سگان]؛ اسب [اسبفروشان، اسبخانی، اسبکشان، اسبراهان، اسبمرز]؛ گرگ [ورگه دره، ورگهساران، گرگین]؛ گوسفند [گوسفند سرا، میشان]؛ گاو [گاوکش، گاودوشه، گاوپشته، گاو زرد، گومیشان، گاوبندی]؛ پرندگان: کلاغ [کلاغنشین، زاغمرز، کلاچخانی]؛ عقاب [کرکس، شاهیندژ،، کبوتر، شاهین، کرکس، بلبل، باز].
۲. نامهایی که انسان برای سنجیدن موقعیت محلی با محل دیگر از آنها بهره میگیرد
مانند: پایین، بالا (جور، جیر/علیا، سفلا) [جورده (جواهرده)، جوردشت (جواهر دشت)، جیرنده، جِرمله (جیرمحله)، بالادشت، پایینکوه]؛ سرازیری [جیرسر چوکام، جیر سرویشکا]؛ سربالایی [سراجار]؛ بر [برآباد، برآفتاب]؛ کنار [رودکنار، کناردریا، کنارتخته، کناربست]؛ پیش [بیه پیش، پیش قلمه، پیش کمر]؛ پس [بیهپس، پسحصار، پسکوه، پسابندر]؛ راست [راست آباد، راستهکنار]؛ چپ [چپول، چپچپ، چپدره]؛ نو [تازهآباد، تازهکند، نوکنده، تازهشهر، تازهقشلاق، نوئه (نوده)، نوخاله، نوشهر]؛ کهنه [کَنهکه، کنهکلون، کهنشهر، کهنهفرود، کهنهجلگه]؛ دور [دورباش، دورآب]؛ نزدیک [نارآب]؛ کوتاه/کوچک [کوچصفهان، کوچکده، کوتهکمه]؛ بلند [بلنگا، اولسبلنگا].
۳. نامهایی که از نامها و کارهای انسان سرچشمه میگیرد
مانند: علی، حسن، حسین، رستم؛ کنده، آباد، ساخت، آزاد و از این دست [علیآباد، حسنلو، حسینآباد، رستمکلا، جعفریبکنده، نوکنده، آباد چهلتن، ساختمان، آزادشهر].
همانگونه که میبینید جاینامها، که شماری از آنها نمونهوار در اینجا آمدهست، معنای خود را از عوامل طبیعی میگیرد. جایی را نمیتوان سراغ کرد که نامی انتزاعی، یعنی بیارتباط با طبیعت و انسان و فعالیتهای طبیعیِ زیستیاش، داشته باشد. مگر آنکه معنای نام، نافهمیده بوده بر اثر آن دچار دگرگونیِ شکلی شده باشد.
نمونهٔ رضوانشهر بسیار گویاست. منطقهای که در آن شاهد فراوانی «رز» به شکلها و معناهای گوناگون هستیم، بهتر است سراغ «رزوانشهر» برویم!
۱. رز در فارسی
بهفتح اول و سکون ثانی، الف- درخت انگور باشد و به معنی انگور هم آمدهست. و، ب- هر باغ را گویند عموماً و باغ انگور را خصوصاً (برهان قاطع).
رزک (rәzәk) در گیلکی: بندکی باشد که در شاخهٔ رز و خوشهٔ انگور دور ساقه میپیچد. باغ در گویشها (زبانها و لهجهها) ی ایرانی: رز (raz) [فارسی، ابیانهیی، افتری، آمُرهیی، آشتیانی، امامزاده عبدالله، جوشقانی، کشهیی، چالی، دلیجانی، اشتهاردی، ابراهیمآبادی، سگزآبادی، بیجگانی، قُهرودی، نراقی، سنگسری، طاری، وفسی، وانشانی، یارندی]. رِز (rez) [آبدانانی (لکی)، زفرهیی]. راز (rȃz) [محلاتی، میمهیی، هرزندی، سمنانی، لاسگردی]. رز (räz) [خوانساری، زازا، سُهی]. خُرمهرز (xorme raz) [طبری]: باغ خُرّم.
شمار فراوانی از جاینامها (هزاران نام) با بهرهگرفتن از «باغ»؛ بستان، بوستان، گلستان و «رز» بهمعنای باغ، ساختهشدهاند که در آغاز یا پایان واژه قرار میگیرند. [باغدشت، چهارباغ، بستانآباد، گلستان، گلشن]. شماری از جاینامهای منطقهٔ گیلدولاب و جاهای نزدیک بهآن را، که بهدلیل وجود «رز» در ترکیب آن واژه افادهٔ معنای باغ میکنند، در اینجا میبینیم: رزان، رزدارستان، رزدره، رزکند، رزگاه (در کلخوران اردبیل)، رزه، رزدارو، رزهبند، رزدارهخوله (رودبارسرا به اورماملال)، رزدارهخونی (چشمهای در مسیر سیالرز)، رزدارهخوار (در مسیر سیالرز به پونهخوار)، رزگردن (اشکور).
جاینامهای دیگری در جایجای ایران، معنای باغ و باغبان را در خود دارند: رزآباد، رزاب، رزه (اندیمشک)، رزوه، رزکه، رزمان، رزگون، رزجرد، رزجاه، رزکان، رزکنار، رزه (طبس)، رزه (الوار گرمسیری خرمآباد)، رز شیرین (جیرفت) رَزَک (خرقان)، رازمیان، باغبانکلا، باغان، باغبانان، باغبانمحله، باغیمحله.
رز: باغ؛ رزوان، رزبان: باغبان، پرورندهٔ رز، محافظ باغ انگور.
فردوسی گوید:
بهار آرد و تیرماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان
منوچهری راست:
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی بهمثل پیرهن رنگرزان است
همو راست:
رزبان شد بهسوی رز به سحرگاهان
کو دلش بود همیشه سوی رز خواهانبگشادش در با کبرِ شهنشاهان
گفت بسمالله و اندر شد ناگاهانتـاک رز را دید آبستن چون داهان
شکمش خاسته همچون دُمِ روباهان
نظامی گوید:
چو سیب سرخرخ در دست شاهان
نه سیب رز بوَد سیب سپاهان
مولوی گوید:
از رهِ رخنه چو دزدان به رز خود رفتم
همچو دزدان سمن از گلشن خود میچیدم
۲. رز rәz (گیلکی)
درخت انگور، مو، تاک. در بهدینانی (یزد و شریفآباد)، تالشی و شوشتری (raz)، و در بهبهانی و اردستانی rez: درخت انگور است.
۳. رز rәz (گیل)
ساقهٔ گیاه روندهٔ پیچنده دور تنهٔ درخت؛ پیچک؛ رزواش razvāŝ (تال) پاپیتال، عشقه.
۴. رز rәz (گیل)
ترکهٔ ترِ آسوندار یا دمیرآغاجی (zūndәdār)، توت (sunәdār)، لرگ (kuĉidār) [تالشی: ملال]. این ترکهها را میپیچانند تا جایی که براثر نرمی بهشکل طناب در میآید و میشود آنرا برای حمل بار، بویژه هیزم، بهکار گرفت. رزهسوه (rәzә sәvә) (گیل): سبدیست که با این ترکهها میبافند.
۵. بج (bәj)
برنج. کِشت مهم گیلدولاب است. در ایرانی باستان (vrinji)؛ سانسکریت، vrihi؛ فارسی میانه، brinj؛ سمنانی، väränj؛ پشتو، wriže؛ فارسی میانه، بلوچی، brinj؛ کردی، birinj؛ سیوندی، bergi /berc؛ سغدی، βrync؛ آسی، pyryndz؛ تالشی، bәrz؛ یونانی، oruza؛ لاتین، oryza؛ عربی، arrozz/ruzz؛ اسپانیایی، arroz؛ رومانیایی؛ orez؛ بلغاری، oriz؛ پرتغالی، arroz؛ مالایایی (مالزی)، اندونزیایی، beras؛ سکایی، rriyusu؛ اورموری، rijan/rezan؛ پشتو، wriža/riža؛ یغنابی، rijan؛ هلندی، rijst؛ چکی، ryže؛ فرانسوی قدیم، ris؛ فرانسوی، riz؛ انگلیسی میانه، rys؛ انگلیسی، rice؛ آلمانی، Reis؛ ایتالیایی، riso؛ روسی، نروژی، سوئدی، ris؛ ولزی، reis؛ لیتوانیایی، ryžiai؛ کروآتی، riža؛ مجاری، riisi؛ فنلاندی، rizs؛ زازا، res.
واژهها و نشانههایی را که برشمردم، و گویای طبیعت و زیستبوم و تلاشهای مردم گیلدولاب و تالش است، میتواند گواهی نیرومند بر نام رزوانشهر باشد. حتا اگر یکی از ردههای معنایی را که در اینجا آمدهست، در نظر بگیریم، برای نامگذاری درست محل زندگی ما بسندهست. نویسنده خود بر آن است که روشنترین دلیل همان مفهوم رز و رزوان است که از بسامد بسیار بالایی برخوردار است. بهویژه آنکه مردمی با نام رزه و رزوندی درآن زندگی میکنند. بدینسان «رزوانشهر» به معنای باغبانشهر میتواند باشد.