در ماه ژوئن سال ۲۰۲۱ یک هواپیمای مسافربری شرکت اِرفرانس که عازم نیویورک است با نزدیک شدن به ساحل ایالات متحده گرفتار توفان بسیار شدید و خطرناکی میشود. پس از پشت سر گذشتن توفان و تحمل خساراتی چند، ناگهان ارتباط خود را با فرودگاه مقصد در نیویورک هم از دست میدهد. اما بلافاصله یک مرکز اطلاعاتی دیگر با آن ارتباط برقرار میکند و با فرستادن دو هواپیمای جنگی وادارش میکند تا در یک پایگاه نظامی فرود آید. دستگاههای امنیتی آمریکا پی بردهاند که این هواپیما، دقیقاً همین هواپیما، با همین خلبان و کمکخلبان و خدمه و حدود ۲۴۰ مسافرش چند ماه پیش، در ماه مارس همان سال در نیویورک فرود آمده بوده است. همهٔ سرنشینان هواپیما دوبل یا بدل یا همزاد طابقالنعل بالنعل مسافران و خدمهٔ هواپیمای پیشیناند.
رمان «نابههنجاری» (L'Anomalie)1 که جایزهٔ فرانسوی گنکور امسال برای بهترین رمان بدان تعلق گرفت، بر محور این رویداد ساخته و پرداخته شده. از ده عضو «آکادمی» گنکور هشت نفر بدان رأی دادند — چنین اکثریت آرائی برای تعیین برنده کمتر پیش میآید. کتاب بلافاصله با استقبال فراوان خوانندگان روبرو شد و انتظار میرود تنها در فرانسه ۸۰۰ هزار نسخه از آن به فروش برسد. همهٔ معرفیها و نقدهائی هم که بر آن نوشته شده — حداقل دهدوازده موردی که من دیدهام — حاکی از ستایش کتاب و نویسندهٔ آنند که اروه لو تِلیه (Hervé Le Tellier) نام دارد. وی چنانکه از مصاحبههایش برمیآید نویسندهای است فرهیخته، فروتن، کارکشته و با تجربه — هر چند که کتابهای دیگرش چندان موفقیتی نداشتهاند. وقتی از او میپرسند که فروش کمسابقهٔ کتابش را چگونه توضیح میدهد، صمیمانه اعتراف میکند که نمیداند.
کتاب با استادی کامل بر زبان و بر فوت و فنهای داستاننویسی و شخصیتپردازی پردازی نوشته شده. کاملاً پیداست که نویسنده برخی از شخصیتهای داستان را بهخوبی میشناسد و باز پیداست که آنها را نیز که به خوبی یا از نزدیک نمیشناسد با پژوهش و گردآوری آگاهیهای لازم با مهارت خلق کرده است. همین آگاهی و تجربه را در بازسازی رویدادها و مکانهای داستان نیز، که سخت پرشمار و گوناگوناند، میتوان بازیافت. از جمله، گذشتن هواپیما از منطقهٔ توفانی با استادی تمام توصیف شده. با خواندن رمان ابعاد حیرتانگیز توانائی و کارآمدی اف.بی.آی. و ان. اس. اِی. (سازمان ملی امنیت) آمریکا هرچه بیشتر بر ما آشکار میشود. برای نمونه در مییابیم که این سازمانها از چه درجهٔ بالائی از آگاهی بر زندگی افراد، چه آمریکائی و چه غیرآمریکائی، برخوردارند و با چه توانائی مقاومتناپذیری میتوانند بر زندگی آنها تأثیر بگذارند. هرچند که حادثهای که در رُمان با آن سروکار دارند چنان غیرمنتظره است که ناچارند از بااستعدادترین کارشناسان دانشگاه معتبر ام.آی.تی. نیز کمک بگیرند.
کتاب در سال ۲۰۲۰ منتشر شده، ولی همچنانکه در آغاز اشاره شد، رویدادهای آن در سال ۲۰۲۱ اتفاق میافتند. پیداست که مقصود نویسنده از این «نابهنگامی» آماده کردن خواننده برای روبروشدن با رویدادی مطلقاً غیرمنتظره و — غیرممکن؟ — است. و بلافاصله درمیبابیم که این «رویداد غیرمنتظره» — نابههنجار —، ارائهٔ تجربهای در روبرو شدن افراد انسانی با دوبل خودشان است. و باز بلافاصله درمییابیم که این دوبل — یا کپی یا المثنای طابقالنعل بالنعل — نه ربطی به تصور انسان ابتدائی از عکس خود در آب یا سایهاش دارد، نه به ایدهٔ روح نزد انسان مذهبی یا همزاد نزد انسان خرافاتی. این دوبل را فقط در عصر هوش مصنوعی و با تصور سرعت پیشرفت شتابآمیز و غیرقابل پیشبینی توانائیهای آن میتوان تصور کرد. و در حال حاضر دربارهٔ آن فقط میتوان رُمان نوشت — هر چند که نویسنده گفته است که علاقهٔ چندانی به داستانهای علمی — تخیلی ندارد.
واکنش شخصیتهای داستان دربرابر دوبلشان متفاوت و گاه غیرمنتظره است — جز این هم از یک رمان گیرا و هیجانانگیز نمیتوان انتظار داشت: زن جوانی که صاحب پسرکی ده ساله است، میکوشد تا احساس مادری دوبلاش را نیز نسبت به پسرش بفهمد. در یک مورد این دوبل است که اصل خود را که آدمکشی حرفهای است میکشد و مثل یک جراح کارکشته همهٔ آثار او را، ظاهراً حتی دی.ان.ای. او را هم، از صفحهٔ گیتی پاک میکند. یکی از «دوبلها» از آنِ نویسندهای است که قبلاً، در فاصلهٔ میان پرواز دو هواپیما، خودکشی کرده. این یک با همهٔ پرسشهائی که میان همکاران و طرفدارانش — و طبعاً در میان خوانندگان کتاب — برمیانگیزد، جای نویسندهٔ اصلی را میگیرد و از همهٔ شهرتی که با خودکشی و آخرین کتابش به دستآورده، سود میبرد. برخی شباهتهای این دوبل با نویسندهٔ رُمان چند پرسش نهچندان دلانگیز به همراه میآورد که یکی از آنها احتمال نوعی تسویهحساب با خواننده است که تا به حال چندان عنایتی به آثار او نداشته!
برای بسیاری و به احتمال فراوان اکثریت بزرگ دوستداران و خوانندگان پر و پا قرص رُمان ویژگی، اعتبار و امتیاز این هنر که همچنان در شمار هنرهای «مردمی» است، پیوند آن با واقعیت (verisimilitude) است. نویسندهٔ «نابههنجاری» اگر چه این اصل را نادیده نگرفته، در عین حال خواننده را با رویدادی «غیرواقعی» سردرگم — یا سرگرم — کرده است. شاید بهترین راه برای فهم اثر او این باشد که به خود او متوسل شویم. آنچه در زیر میآید ترجمهٔ آزادی است از بریدههای یکی از مصاحبههای او که پیش از دریافت جایزهٔ گنکور صورت گرفته:
کتاب دو هدف را دنبال میکند: یکی موضوع دوبل — من تنها یک زندگی دارم ولی باید به دو نفر بپردازم. و یکی موضوع «شبیهسازی (simulation) همگانی» — پدیدهای باورنکردنی که قاعدتاً فرآوردهٔ کامپیوترهائی است با قدرتی دمافزا.
بنابراین کتاب حامل دو پروژه است: یکی مضمون فکری آن و یکی هم بهانهای برای نوشتن یک رُمان. با افزودن یک آدمکش حرفهای میتوان بدان شکلی مهیج داد (اصطلاح آمریکائیاش page turner است). حضور یک نویسنده در میان شخصیتهای کتاب هم میتواند بهانهای برای پرداختن به ادبیات باشد. یک زوج نیز که در آستانهٔ جداشدن از هماند، بهانههای روانشناختی را فراهم میکنند (به این دو شخصیت است که خود را نزدیک احساس میکنم. آن نویسنده و این معمار ۶۳ ساله که عاشق زن جوانی میشود ولی زود میفهمد که ماجرا محکوم به شکست است).
از نقطه نظر مذهبی، مضمون فکری رُمان به من اجازه میدهد که هم مسئلهٔ وجود خدا و هم وجود یک هوش مصنوعی را مطرح کنم. و این که در این میان اختیار و انتخاب ما کدام خواهد بود.
من بیشتر آدم بدبینی هستم. در پایان کتاب مسئلهٔ امید و امیدواری را هم در میان میگذارم: به زور خود را قانع میکنیم که "همه چیز ختم به خیر خواهد شد"، که گرمای اقلیمی، آلودگی دریاها، را از سر خواهیم گذراند، که از این فاجعه هم جان به در خواهیم برد2. من چنین اعتقادی ندارم. درست مثل این که از پرتگاهی سقوط کردهایم و تصور میکنیم که مهم نیست، این هم میگذرد — که تصور پوچی است. چون یک لحظه بعد بر تختهسنگی فرود میآئیم و استخوانهایمان خرد میشود.
خوشبینی باعث نوعی کوری است که ما را از دسترسی به خوشبختی باز میدارد… خوشبینی وسیلهای است که با آن به خود میگوئیم بر مشکلی که در پبش داریم و راه حلی برایش موجود نیست، غلبه خواهیم کرد… خوشبین سرانجام سرخورده خواهد شد، چرا که هرگز به آنچه میخواهد دسترسی نخواهد داشت…
زمانی بود که مردم در ایستگاه راهآهن برخی شهرهای کوچک انگلستان منتظر میماندند تا وقتی قطار حامل فصل جدید آخرین رمان چارلز دیکنز میرسد، هر چه زودتر آن را به چنگ آورند و بخوانند. آنها که سواد نداشتند در کافهای — یا باری — گرد میآمدند تا کسی دیگر رمان را برایشان بخواند. آنها در سرگذشت اولیور تویست سادهدل و در خوشبینی شکستناپذیر مستر میکاوبر همدمی — دوبلی؟— مییافتند که زندگی در «دوران سخت» را کمی بر آنان آسان میکرد. نویسندهٔ «نابههنجاری» بیش از آن دنیای امروز و نظم حاکم بر آن را میشناسد که تحت تأثیر خشونت و گستاخی حاکم بر آن نباشد و انسانیت و خوشخیالی مقاومتناپذیر مستر میکاوبر را باور کند.
پانوشت
نابههنجاری معادل چندان مناسبی برای Anomalie نیست. ولی سواد نگارنده بیش از این قد نداد. ضمن این که نیاز این یادداشت را هم برمیآورد.
به نظرم نویسنده به این نیز که تنها میلیاردرها از فاجعهٔ محیط زیستی جان به در خواهند برد، اشاره کرده است. ولی چون در جستجوی بعدی متن اصلی یافت نشد، میتوان این اظهار لحیه را هم به حساب نگارنده گذاشت.