مهمونی
هر نوروز مهین بزرگی، روزی را اختصاص میداد به گردهمایی نوروزی.
گلچینی از خانمهای گوینده قدیمی و دوستان مورد علاقهاش را دعوت میکرد و از بعدازظهر به انتظار مهمانان مینشست. مسنترین نبود، اما مهماننوازترین بود. سور و سات عید و ضیافت شامی رنگارنگ را تدارک میدید، موهایش را شینیون میکرد، زیباترین لباسش را میپوشید و مثل طاووس بر صندلی پشت بلندش تکیه میزد.
(ادامه…)بیضایی در گلستان
در کنکور سراسری در رشته سینما قبول شدم و از همان سال اول دانشجویی تجربههای کوچک ما دانشجویان آغاز شد؛ مصاحبه، عکاسی، تصویربرداری، تحقیق میدانی، دستیاری و سرک کشیدن به هر جا و هر چیزی که نشانی از صدا و تصویر داشت. همه بیتاب و پرانگیزه در تکاپو برای آشنایی و ورود به فضای کار حرفهای بودیم، اما نقش من در دوبله همچنان یک زنبور شاد بود، یک سطل آشغال سخنگو، چند جک و جانور دیگر، و نقشهای پراکندهای که پاسخگوی اشتیاق فزایندهٔ دوران دانشگاه نبود.
(ادامه…)چرخکرده
۱
قرار دوبله مثل دعوت به یک ضیافت بود، ضیافتی که نمنم از ۹ صبح شروع میشد، تا ظهر گرم و پرشور میشد، طرفهای عصر داغ میکرد و پایانش با پایان فیلم همزمان بود. مهمان بدون دعوت به ضیافت راهی نداشت ولی میهمانان ویژه کارت بلانش داشتند و میتوانستند همراهی را به استودیو که حکم اندرونی خانه را داشت ببرند و مهین بزرگی قطعاً یک میهمان ویژه بود.
(ادامه…)یک زنبور شاد
تابستان سال ۶۵ بعد از مدتها تکاپو و آشنا تراشیدن خودم را به واحد دوبلاژ تلویزیون در محوطهٔ جام جم رساندم و در دفتر مدیر سازمانی واحد دوبلاژ وسط اتاق ایستادم و مقابل مدیر، چند صفحهای از گلستان سعدی را بلندبلند خواندم و بعد به پیشنهاد مدیر، در نقش یک زنبور شاد و سرخوش فرو رفتم و از روی متن ترجمه، بدون فیلم، چند صفحهای نقشگویی کردم.
(ادامه…)