بی‌تن‌صدا
نیما جانمحمدی

بداهه، ناپیدایی و فرم‌های فانی

بخش دوم
نفس کشیدن امری است در آستانه ی خودآگاهی و ناخودآگاهی، ضربان ریه، ریتم‌های تنفسی، پرزهای درون ششّ‌ها، خون جاری در نفس، همه بخشی از دستگاهی خود مختار‌ند و در عین حال در اراده ی خودآگاه. این متن پیشکش به آرشا، مهری سرشار، بزرگوار و سخاوتمند.

صداهای تاریک، صدای آجرهای قدیمی، صدای آجرهای قدیمی در سایه، صدای آجرهای قدیمی زیر نور آفتاب، صدای آجرهای قدیمی وقتی سایه ی شمعدانی‌ها بر آنها می‌افتد، صدای آژیر، صدای آجرهای قدیمی در باد و در سایه ی یار، صدای آژیر خطر قبل از بمباران، صدای آجرهای قدیمی وقتی دست تو به آن‌ها می‌ساید وقتی دوان به سمت زیرزمین میروی، صدای آجرهای قدیمی وقتی از پنجره ی کوچک زیرزمین به آنها نگاه می‌کنی، صدای آجرهای قدیمی وقتی بمب‌ها فرود می‌آیند، صدای آجرهای قدیمی وقتی فرود می‌آیند. صدای غبار نشسته بر آجرهای قدیمی، صدای غبار نشسته در حنجره، در تارهای صوتی بی حرکت، در تارهای صوتی مسخ شده در باد، صدای غبار نشسته بر گل‌های قالی، صدای غبار نشسته بر گل‌های قالی در سایه، صدای غبار نشسته بر گل‌های قالی زیر نور آفتاب، صدای غبار نشسته روی تنگ آب، صدای غبار نشسته بر سطح آب، صدای آبِ زیر غبار، صدای آب در دوردست، صدای آب وقتی پرندگان بر آن می‌نشینند، صدای آب وقتی عنکبوت‌ها روی آن تار می بافند، صدای آب وقتی عنکبوت‌ها آن را نمی شنوند،1 صدای آنچه عنکبوت‌ها از ارتعاش نخ‌هایی که می‌بافند می‌شنوند، صدای تارهایی که عنکبوت‌ها در غبار می‌بندند.

غبار. جمعیت ذراّت. روزنه‌های نوری که از لای پرده‌ها وارد اتاق می‌شوند تا باریکه‌های نوری باشند پر از ذراّت غبار. غبارِ آفتاب. غرابتِ غبار، در نورِ ناماًنوس، در ناممکنِ جستجوی ذره ای تنها در ازدحام غبار، در گریز، در فراّر، در اشباع، در انتظامِ حیرانِ هرج و مرجِ غبار. غبارِ صدا، باریکه ی نورِ صدا، ذراّت غبارِ صدا. باریکه‌های نور در پرده ی گوش، غبارِ در استماع، ذراّت صدا در پرده ی چشم، پژواک در نگاه، در تنِ تهیِ مسخ شده در صدا و در غبار، در زمزمه، هذیان، شیون.

زمزمه، حرفِ شب، که کلمه اش به سایه رفته است تا صدا تنها حضور باشد و حقیقتی از معنا گریزان در آستانه ی کلمه، صدا و سکوت. بی محتوا، بی قالب، در تنی گریزان، مثل ذراّت غبار. در غیاب شفافیت ناهموارٍ روز، وقتی جان زندگی گرفته شده است و مه نشسته، آنجا که حس لامسه و شنیداری یکی می‌شوند، زمزمه تکثیر می‌شود تا راه‌های ارتباط را بی نهایت کند. صدای لمس پوست و زمزمه، رنگ‌های صوتی سازگار.

هذیان زمزمه ای است که حس لامسه اش را از دست داده است، بسامد صدا و درخشش قوس و کمان کلمات اش از آستانه گذشته اند و در مرزهای شنیداری ملموس آونگ شده اند. هزار آونگ در هزار باریکه ی نور، به هر آونگ هزار کلمه ی تنها متصل. هر کلمه از دیاری غریب و زبانی بیگانه، کلمات سبک، کلمات سنگین، کلمات سوزان، سرد، منجمد، همیشه وابسطه به دما و وزن تنِ هذیانی. کلمات هذیانی، ابرهای پراکنده ای که جسمیت زمان اند و فارغ و بیرون از زمان.

شیون کلمه نیست، زمزمه نیست، هذیان نیست. شیون نیروی ای است که بدن را می‌دَرَد و صدایی که تن را می‌دزدد. دزدیدن تن (abduction) و تاریخ ناپیدایی (disappearance) تاریخی کهن دارند. در شیون کلمه به هزار راه تن را می‌رباید. بدن استوانه ای می‌شود تهی، ظرفی برای نیروهایی سرکش، بیراه و بی جهت، دردناک و آزاد. کسی که شیون می‌کند تاریخ صدا و انسان را به عناصر اولیه پیوند می‌زند: ارتعاش صدا بدن را به نوسان در می آورد، می‌لرزاند، تن و کلمه را به رعشه می‌اندازد قبل از اینکه زیبایی شناسی به میان آید و حجم را کد گذاری کند.


آب خشک است. آب را می‌نوشم و خشک است.
— فروغ فرخزاد

آب یخ می‌زند، می‌جوشد، بخار می‌شود، سرریز می‌شود، ناپدید می‌شود، می‌گندد، اما خشک نمی شود. خشکسالی غیاب آب است در بستر خشک رودخانه. نوشیدن آب خشک تاریخ آب را مسخ می‌کند، آب را بیگانه می‌کند. شوکرانی می‌کند که سکرآور نیست، کشنده نیست، سیراب کننده نیست، تنها بسط می‌دهد، زمین را به تاخیر و زمان را به تعلیق می اندازد. وقتی عناصر نخستین و ابتدایی انباشته از ماهیتی فرّار و گریزان می‌شوند، هر منطقی را فریب می‌دهند و هر اصالتی را به تمسخر می‌گیرند. آپوفِنیا (Apophenia) دیدن و یافتن ارتباط بین اشیا و پدید‌هایی است که دیگران قادر به درک و دریافت آن نیستند. مقوله ای که اولین بار توسط روانپزشک آلمانی، کِلاس کُنارد در مقاله ای تحت عنوان مراحل اولیه ی اسکیزوفرنیا (۱۹۵۸) عنوان شد. برای کنارد آپوفِنیا امری بیمار گونه بود که در آن فرد ارتباطاتی بی فرم و بی معنا را ترکیب می‌کند و به آن‌ها صفت‌ها و نشانه‌هایی بی معنا نسبت می‌دهد. کنارد همچنین از واژه ی پَرِیدُلیا (Pareidolia) استفاده کرد تا ویژگی‌های آپوفنیا را به طور مشخص تری در حوزه ی صدا و تصویر تبیین کند. تصور کردن ابرها به شکل حیوانات، طناب به شکل مار، سایه‌ها به شکل هیولا و تصورات اینچنین از کودکی همراه ما بوده اند که به بخشی از قدرت ذهن انسان در پیدا کردن ارتباط، الگو و طرح در آنچه می‌بیند و می‌شنود باز می‌گردد. در حوزه ی کار خلاقانه، آپوفنیا وپریدلیا تکنیک‌هایی هستند که می‌توانند نفس و ماهیت تکنیک را از میان بردارند تا جهانی سیّال خلق کنند، باغ‌های معلقی که در آن درک و دریافت ما از خود، اشیا و جهان پیرامون مان آزادانه از جهانی به جهان دیگر، از واقعیتی به واقعیتی دیگر در نوسان باشند.


پانوشت

1

عنکبوت‌ها گوش ندارند و از طریق ارتعاش نخ‌هایی که می‌بافند صدا را لمس می کنند