اولین حضور من در مسابقات کشتی برمیگردد به مسابقات جام جهانی مردان ۲۰۱۴. نه بهعنوان کشتیگیر و نه بهعنوان تماشاگر. آن سالها من و الهام حیدری که اولین داور کشتی زن ایرانی و مقیم کانادا بود و مریم حاجیان که مشغول تحصیل در رشتهٔ روانشناسی بود کمپین ورود زنان ایرانی به کشتی را راه انداخته بودیم. میخواندیم، مینوشتیم، صفحاتی در شبکههای اجتماعی راه انداخته بودیم و حسابی پیگیر کشتی بودیم. وقتی که قطعی شد که تیم ایران برای مسابقات به لسآنجلس میآید ما تصمیم گرفتیم شال و کلاه کنیم و راه بیفتیم. مقدمات لازم را چیدیم و یک روز قبل از مسابقات خودمان را به لس آنجلس رساندیم. قرار بود آن روز وزنکشی انجام شود. در وزنکشی همهٔ تیمها باید در محلی مخصوص تحت نظارت مسئولین فدراسیون بهنوبت روی ترازو بروند تا وزن آنها ثبت شود و بر اساس آن اجازهٔ مسابقه در گروه وزنی خود را کسب کنند. ما سه نفر طبق کارتی که اتحادیه جهانی کشتی برایمان صادر کرده بود اجازه داشتیم برای تهیهٔ گزارش و مصاحبه و عکس و فیلم وارد تمام سالنها و اتاقهای استادیوم از جمله محل وزنکشی بشویم. اول تردید داشتیم ولی بعد از سنگین و سبک کردن موضوع تصمیم گرفتیم کارمان را با رفتن به محل وزنکشی شروع کنیم. من تا آن موقع حتی تجربهٔ تماشای کشتی مردان از نزدیک را نداشتم و هنوز هیچ کدام از اعضای تیم ایران را از نزدیک نمیشناختم. آنها هم من را نمیشناختند. این بهمعنای اولین قدم من به درون فضای کاملاً مردانهٔ کشتی ایران و مواجههٔ ما با هم بود.
اول وارد استادیوم خالی چهاردههزار نفری فورم شدیم و بعد از مقداری گشتن و گیج خوردن به سالن پشتی که محل وزنکشی بود رسیدیم. تیمهای کشورهای مختلف گروه گروه در سالن ایستاده بودند یا روی سکوها نشسته بودند تا نوبتشان شود. اغلب لباس گرمکن تیم خودشان را به تن داشتند. وسط سالن بساط ترازو و ناظران اتحادیه به راه بود. وقتی ما وارد شدیم نوبت وزنکشی تیم هند بود. چشم گرداندم تا ببینم چقدر خبرنگار اینجا هست و چند تا از آنها زن هستند. هفت هشت نفری مرد دوربینبهگردن دیدم و دورتر یکی دو زن که داشتند با چند مرد که بعداً فهمیدم از اعضای اتحادیهٔ جهانی بودند حرف میزدند. چند قدم که جلوتر رفتیم احساس کردیم نگاههایی به سویمان چرخید. چیزی در این نگاهها سنگین ولی آشنا بود. این نگاهها یک جور احساس معذب بودن به ما میداد. تیم ایران نزدیک بساط ترازو روی سکویی جمع بودند و متوجه حضور ما شدند. در جایی که انتظارش را نداشتند، ناگهان سه زن هموطنشان جلوشان ظاهر شده بودند. سال قبل کمیتهٔ بینالمللی المپیک ورزش کشتی را تهدید به حذف از مسابقات المپیک کرده بود. کشورهای صاحبمقام در کشتی به تکاپو افتاده بودند که کشتی را در المپیک حفظ کنند. ایران و امریکا و روسیه سه نام اصلی در این لیست بودند. برای ایران این به معنی دیپلماسی کشتی در دوران بحرانی ریاستجمهوری احمدینژاد هم بود. یک بار سال قبل قرار بود تیم ایران برای شرکت در مسابقات دوستانهای که با هدف حفظ کشتی برگزار میشد وارد امریکا شود ولی تیم از مسابقات جا ماند چون درست شب قبل از سفر ظاهراً بهدستور رئیسجمهور اجازهٔ اعزام آنها لغو شد. آن موقع ایرانیان خارج از ایران خیلی فعال بودند و حکومت ایران نگران تجمع آنها در مسابقات بود. من هم بلیط داشتم ولی منصرف شدم و آن را پس دادم. سرانجام کشتی بهشرط رفع ایرادهایش (از جمله تبعیض جنسیتی) در المپیک ماند. دیپلماسی کشتی جدیتر شد و حالا مردان ملیپوش کشتی ایران خودشان را به استادیوم فورم لسآنجلس امریکا رسانده بودند. و حالا که آنها وارد شدند ما هم وارد شدیم تا ما آنها را ببنیم و آنها ما را. در نگاهشان تعجب، کنجکاوی، احتیاط و حتی نگرانی بود. این زنان چه نقشهای در سر دارند؟ اینجا چه میکنند؟ چه میتوانند بکنند؟ باید چه رفتاری با آنها داشته باشیم؟ چه رفتاری میتوانیم داشته باشیم؟
مردان ایرانی عادت دارند که محیط کشتی را از آن خود بدانند و حضور بیاجازهٔ زنان در فضاهای مردانهشدهشان برایشان عجیب و شاید تهدیدآمیز است. احساس کردم زیر نگاه خیرهٔ مردانی هستم که اگرچه هموطن من هستند ولی نگاهشان سنگینتر از بقیه است. الهام و مریم هم احساسات مشابهی داشتند ولی من بهتر است جمع نبندم. احساس کردم اگر بیشتر زیر این نگاهها بمانم بهخاطر سابقهای که بهعنوان زن ایرانی دارم شاید بترسم و فرار کنم. نگاه خیرهٔ مردانه تاریخ دارد و خود نوعی ابزار قدرتنمایی است. دوربین عکاسی و کارت شناساییام را به گردنم آویخته بودم. دو کارت برندهای که در آن لحظه باید رو میکردم. مستقیم به سمت تیم ایران رفتم. روبروشان ایستادم. دوربینم را بالا آوردم از دریچهٔ چشمی دوربین نگاهشان کردم و شروع کردم به چلیکچلیک عکس انداختن. ناگهان جای فاعل تماشاکننده و مفعول تماشاشونده عوض شده بود. لنز را میچرخاندم و روی تکتکشان زوم میکردم و عکس میانداختم. واکنشها اغلب این بود که نگاهشان را برگردانند. چند نفری در گوش هم پچپچ کردند. لنز را روی پچپچ کردنشان زوم کردم و چلیک. یکی بلند شد و دست بر کمر لباس گرمکنش گذاشت که یعنی برای وزنکشی باید درش بیاورد. دوربینم را به سویش ثابت نگه داشتم تا نشان دهم قصد شرم و برگرداندن نگاهم را ندارم. روی بدنی که در حال کندن لباس بود زوم کردم و چلیک. نوبت وزنکشی تیم ایران شروع شد. یکی یکی گرمکنشان را درمیآوردند و به سمت سکوی وزنکشی میرفتند و مراحلش را میگذراندند و برمیگشتند. مریم هم راحتتر شده بود و داشت عکس میانداخت. الهام با کشتیگیران آشنایی بیشتری داشت. متوجه شدم انگار او هم در برخورد با مردان غیر ایرانی راحتتر از ایرانیان است. گاه میدیدم در گوشهای با مربی یا داوری از امریکا یا کانادا صحبت میکند. من همچنان دوربینبهچشم بین محل استقرار تیم ایران و سکوی وزنکشی ایستاده بودم و از رفت و برگشتشان عکس میانداختم. دیگر به من نگاه نمیکردند. تبدیل شده بودند به کشتیگیرانی حرفهای که میدانند سوژهٔ دوربین هستند. دوربین را نادیده میگرفتند. نمیدانم چقدر با این دوربین بخصوص راحت بودند یا نبودند. نمیدانم چقدر زن ایرانی پشت دوربین براشان آشنا یا غریب یا عجیب یا ترسناک یا جذاب بود. بعید میدانم که تا آن موقع هیچوقت به این نزدیکی و در این فضای پشت صحنهای سوژهٔ نگاه خیرهٔ هیچ زنی بوده باشند تا چه رسد زن ایرانی. اول از این که میدیدم معذب میشوند و به سمت من و دوربین نگاه نمیکنند دلم خنک میشد. چشمانم شکارچیتر شد. دیدم یکیشان بهشدت ناراحت روی زمین نشسته است. فهمیدم فشار تشنگی و گرسنگی و اضطراب قبل از وزنکشی از پا انداختهاش. عکس انداختم. شنیدم ویزای یکی از اعضای تیم نرسیده و او غایب است. کمکم در پیلهای که پشت دوربین برای خود ساخته بودم احساساتم رها میشدند. گاه بهنظرم شبیه این و آن دوست و فامیل و آشنایم میشدند که چقدر دلم برایشان تنگ شده بود. این احساسم را اما اصلاً بروز نمیدادم. پشت دوربینم سنگر گرفته بودم. آن روز عکسهای خوبی از کشتیگیران ایرانی و غیر ایرانی انداختیم. حتی چند دوست امریکایی و هندی و کانادایی هم پیدا کردیم. به هتل برگشتیم. ما در هتلی بودیم که تیمها بودند. میخواستیم در محیط هتل هم نزدیک آنها باشیم. ماجراهای لابی هتل بماند برای بعد. همان شب دیروقت روی عکسها کار کردیم و منتخبی از عکسها را همراه مختصری گزارش در صفحهٔ فیسبوک کمپینمان گذاشتیم. چند دوست خبرنگار و فعال ورزشی شناختهشده هم حمایت کردند و بازدیدها بهسرعت بالا رفت.
هفت سالی از آن تجربه گذشته است. خاطره را میشود بارها و بارها مرور کرد و از ریزهکاریهای آن معانی جدید یافت. اخیراً با نظریهٔ جولی سولوی که فیلمسازی فمینیست است آشنا شدم. او در واکنش به نظریهٔ «خیرگی مردانه» در فیلمسازی از «خیرگی زنانه» حرف میزند. اصطلاح «خیرگی مردانه» را اولین بار لورا مالوی در فیلمسازی مطرح کرده است. نظریهٔ خیرگی مردانه جایگاه زنان را نقد میکند و میگوید که زنان در فیلم سوژهٔ تماشا یا همان خیرگی مردان میشوند بدون این که بتوانند متقابلاً جهت نگاه را برگردانند و خود تماشاکننده بشوند و مردان را سوژهٔ تماشا کنند. در این رابطه دوربین تبدیل به ابزار قدرتی میشود که از شخص پشت دوربین که مرد است فاعل و از شخص جلوی دوربین که زن است مفعول میسازد. خیرگی زنانه روشی است در مقابل خیرگی مردانه تا دنیای فیلمسازی بتواند نگاه زنان را داشته باشد؛ نگاهی که خود میخواهند نه آنطور که همیشه از طرف مردان پشت دوربین یا تماشاگر به آنها تلقین و تحمیل شده است. جولی سولوی میگوید خیرگی زنانه از سه طریق شکل میگیرد: ۱- تاکید بر احساس دوربین (در دست زن) بهجای تاکید بر اکشن یا بازی. ۲- نشان دادن این که تحت نظر بودن چه حسی دارد. ۳- برگرداندن جهت نگاه یا چرخش جایگاه فاعل و مفعول تماشا. ده سال پیش نه من با این نظریه آشنا بودم و نه جولی سولوی هنوز سخنرانی معروف خود را در سال ۲۰۱۶ ارائه کرده بود. ولی حتماً تاریخی از تجربهٔ جمعی نیمی خودآگاه نیمی ناخودآگاه در سالن وزنکشی استادیوم فورم به من گفت به احساسات پشت دوربینت ارزش بده، نگذار در امر تماشا مفعول باشی و جهت نگاه را برگردان. مسلماً «خیرگی زنانه» چیزی نیست که بشود بهراحتی و با یک تصمیم آنی اجرایش کرد و به کمال رساندش. بهقول جولی سولوی خیرگی زنانه هنوز کودک است و میترسد و دچار تناقض با خود است.
یادم میآید آن موقع که بین محل استقرار تیم کشتی ایران و سکوی وزنکشی ایستاده بودم و از هر کشتیگیری که از جلوی دوربینم رد میشد بدون این که چشم در چشم شویم فقط در نقش عکاس و سوژه عکس میگرفتم، کمیل قاسمی از جلوی دوربین رد شد تا روی ترازو برود. عکسی انداختم. چند دقیقه بعد برگشت. وقتی که از جلوی من رد میشد یک لحظه ایستاد، به دوربین نگاه کرد، لبخند زد و منتظر ماند. در درون کادر دوربینم نگاهش کردم. به نظرم آمد این صورت ظریف روی این بدن عظیم چه ترکیب متناقض و جالبی دارد. کدامیک دارد به دوربین نگاه میکند؟ کدام به پروانهٔ خزیده در پیلهٔ پشت دوربین؟ کادر را تنظیم کردم تا صورتش با پوست شفاف و چشمهای درخشان و لبخند ظریفش در مرکز باشد و گردن ستبر و کمی از شانهها و سینهٔ پهن او در پایین کادر. همانطور لبخند بر لب و نگاه به دوربین صبر کرد تا کارم را انجام دهم. عکس را که انداختم دوربین را پایین آوردم و بهتشکر سری تکان دادم. انگار آتشبس اعلام شده باشد. عجالتاً از پشت سنگرم درآمدم. پشت سرش رضا یزدانی رسید. او هم ایستاد و به دوربین نگاه کرد و لبخند کوچکی زد. آنجا اولین بار بود که کشف کردم لبان رضا یزدانی وقتی لبخند میزند شبیه لبان مینیاتورهای ایرانی است. همان مینیاتورهایی که مرد و زنش شبیه هم هستند و لبانشان همیشه آمادهٔ نوشیدن جام می. دلم از مصدومیت پای رضا یزدانی در مسابقات المپیک و شکست دلخراشش سوخته بود. شاید امسال صاحب این لبان مینیاتوری بتواند جام جهانی را با خود به ایران ببرد.
این یک شروع بود.