پساپارسیّت
سامان صمدی

سویه‌هایی از دانش آهنگسازی و نُت‌نویسی

برایان فِرنیهو

هیچ گفتمانی از یک سویه‌ی خاص از دانش آهنگسازی، مادامی که عاجز از سازگاری با نگرش زیبایی‌شناختیِ آن منشِ هنری باشد که پی‌ریزی‌اش بنیان‌های عینی مبحث را شکل می‌دهد، نمی‌تواند تفهیم نافذی از موضوع داشته باشد؛ چه آن تکنیک‌های گسترش متریال موسیقایی باشد، و یا گونه‌های نت‌نویسی. چون بی‌گمان هیچ سامانه‌ی بدون ارزشی وجود ندارد (مخصوصاً آن‌هایی که تظاهر به چونان بودن دارند) ناگزیر باید با قواعدی کلی آغاز کرد که، مادامی که قصد تجویزی بودن بر جزئیات تفهیم موضوع ندارند، به اندازه‌ی کافی هم کاربرد عمومی داشته باشند و هم احتمال انسجام را با جزئیات پیش نهند.

نت‌نویسی (به‌ویژه نت‌نویسی) به ما دو رخ می‌نمایاند: ردیابی‌شدنی و واکاوی‌شدنی به لحاظ پیشرفت تاریخی که هم‌چنان‌که این ویژگی بدون‌شک وجود دارد، از آماج بنیادینی که یک هنرمند بنا را بر آن‌ها گذاشت به‌سختی جدایی‌پذیرست. این نمی‌تواند اتّفاقی باشد که شمار بسیاری از آثار موسیقی کلاسیک معاصر شاید به لحاظ بصری‌شان بی‌درنگ‌تر (نسبت به ویژگی‌های شنیداری‌شان) دسته‌بندی‌شدنی‌اند.

بنابراین، به سختی می‌شود استثناء تعیین کرد — هر کوششی در جهت بازبه‌هم‌آوردن موسیقی در یک چارچوب گسترده‌تر فرهنگی (مبرم‌ترین تکلیفی که پیش روی ماست) بی‌گمان باید از پایه‌ای‌ترین (نه به معنای بدوی‌ترین) سطح ممکن آغاز شود، باید سلسله‌مراتب ایدئولوژی‌های درونیِ پنهانِ خود را روشن کند؛ باید، با توسل به آیین گسترده‌ای از بازتاب خویشتن در موسیقی، به آنِ سامان‌دهی سَرای‌اش برخیزد. به نظر می‌رسد که نت‌نویسی به عنوان یک ابزار ایدئولوژیک صریح (خواه از دید آهنگساز چنین باشد یا نباشد)، نقشی حیاتی در هر استراتژی معطوف به تحقّق چنین برنامه‌ای دارد، یا، دست‌کم، در راستای نمودی فراگیر از گونه و چگونگی مشکلات درگیر. شاید این اجتناب‌ناپذیرست که انگاشت آغازین از این کرانه بیش از آن‌که بتواند از سردرگمی بکاهد به آن بیافزاید اما، در هر صورت، به نظر می رسد که یکی از ویژگی‌های بنیادین یک اثرِ اصیل دارای توانشِ تشخیصِ پیوستگیِ بی پایانِ آن پیچیدگی‌ست که مایه‌ی هم‌بستگی همه‌چیزست.

جاذبه‌های نت‌نویسی موسیقایی (متصرّفِ یک جایگاه شگفت‌آور هستی‌شناختی: اشاره‌ی مستقیمِ یک برج فلکی به برج فلکی دیگری با نظمِ ادراکیِ کاملاً متفاوت) همیشه بواسطه‌ی حضورِ خطراتِ مربوطه واجدِ شایستگی‌های اجرایی‌اند. محدودیت‌ها و وجودِ پتانسیلِ اجرایی در ماتریسِ ویژه‌ی هر سامانه‌ی نت‌نویسیِ خودسازگار (آن‌سان که در متن یک کمپوزیسیونِ خاص نمایان شده است) به خودی خود از ارزشی که نوشتار دربردارد جدانشدنی‌اند. طبعاً، تأکید همیشه بر روی کفایتِ چنین سامانه‌هایی به عنوان روش‌های مشخص کردن صداها خواهد بود: به همان سان هر چونان سامانه‌ای که انگاره‌هایش بازتاب‌دهنده‌ی صدا پس از تولید نباشد باید بی‌کفایت ارزیابی شود. صدا (مجموع پدیده‌های صوتی تعریف‌شده در یکان‌نمونه‌ای به مثابه‌ی تحقّقِ نُت‌نِوشت) نمی تواند با زورِ میل‌اش به رهایی مُجاز به گسترش در خلا باشد، بلکه باید به درون فضایی بازگردد که آغازین-ویژگی‌های سازمانیِ نت‌نوشت (به مثابه‌ی بازتابِ پلّه‌ی نهاییِ کُنِشِ آهنگسازی، رکوردِ آن) می‌بایست تکلیفِ تعریفِ آن را بر عهده می‌گرفت. هم نت‌نوشت و هم صدا — سامانه‌هایی نشانه‌ای هستند که عرصه‌های مقدماتیِ دلالتِ آن‌ها باید همیشه نقطه‌ی مقابل آن‌ها باشند.

هیچ نت‌نوشتی، نماینده‌ی هر دوره و مکتبی هم که باشد، ​​نمی‌تواند بی‌گمان بیاِنگارد که بایگانِ داده‌هایی‌ست که دربرگیرنده‌ی همه‌ی سویه‌های پدیده‌ی صوتیِ خواسته‌اش است. ممکن است ادّعا شود که این دستِ پیش‌ست برای پشیمانی پس‌نیاوردن (استدلالی که در پیِ تقبیحِ دقّت است، بخاطر محدودیتِ پنداشته بر آزادیِ تفسیرِ نوازنده، به مثابه‌ی یک مصداق از سوء تفاهم بر نقشِ نُت‌نویسی به طور کلی)، اما به نظر می‌رسد که هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای وجود ندارد که چرا نباید آن تأثیرات موسیقایی، که نزدیکترین رویکرد برای این آرمان دست‌نیافتنی باشد، بررسی شود. هرچه به این «صفر مطلقِ» تحقّق نزدیک‌تر شویم، احتمال پیدایش اجزای ذاتی ارتباط میان حالت‌های گوناگون هستیِ یک کمپوزیسیون بیش‌تر خواهد شد، آزادشده از بی‌ربطی‌ها و تردید‌هایی مانندِ در خدمتِ پنهان‌کردنِ دیگربودن‌شان در موقعیت‌های سازِش‌کارتر بودن. وحدت بیان، که یک کارِ موفّق برمی انگیزدَش، بی‌گمان کارکردی از ناسازگاری‌هایی‌ست که این حالت‌ها نمایانگرشان‌اند.

«Time and Motion Study II» اثر Brian Ferneyhough. (منبع)


پانوشت

این بخشِ نخستینِ برگردانی از مقاله‌ای‌ست که Brian Ferneyhough در سال ۱۹۷۸ نوشته است. ادامه‌ی این مقاله را در دفترهای آینده‌ی بارو بخوانید.