سامانهی مقامی موسیقی کلاسیک ایرانی سدههاست که در کهربا گرفتار آمدهست. موسیقی دستگاهی ایران، ردیفشده در دوران قاجار، خود پیآمد یک سیستم مقامی کهنتر است که گویا هفت سدهی گذشته آغاز به دگردیسی کرده است. من آهنگساز و پژوهشگر، همواره شیفتهی موسیقی کلاسیک فرهنگ غرب و چگونگی پیشرفت و دگردیسی آن در درازنای تاریخ، از دوران اولیه تا پسامدرن، بودهام. سالها نیکنگری و اندیشه در کارم، گرایشی به پژوهش دربارهی این پرسشها در من آفرید؛ چگونه میتوان با بهکاربستن مقامهای موسیقی دستگاهی ایران شیوهای دیگرگون برای سازماندهی نواک گسترانید که بیانگر نوآوری باشد و شایشِ بافتهای صدایی در بستر موسیقی کلاسیک معاصر سدهی بیستویکم را گسترش دهد؟ چگونه می توان سامانهای گسترانید با یک نگرهی تازهی یکپارچهشدهی کارگر برای تولید یک رویکرد نو در ساخت موسیقیای که از هر دو سنت برآمده باشد؟ چگونه می توان سامانهای آفرید که یک دسترسی تازه به واژگان موسیقی موجود و زمینهی گستردن آنها را پدید آورد؟ و آن آفرینش یک فرمول کلیگرایانه باشد که بتواند از دو دیدگاه ایرانی و غربی ملغمهای بسازد که با مایهی آن تکامل مفاهیم موسیقایی دیالکتیکوار به سوی یک توتالیسم جهانی از فرمهای کلاسیک پیش برود. در این ستون، در همین زمینه از بخشهایی از دستاوردهای پژوهش این روزهایم در دانشگاه کمبریج مینویسم، و به معرفی و تفسیر جنبههای فرهنگی، سیاسیاجتماعی، و فلسفی این سامانهی نوی در حال پیشرفت، که آن را «موسیقی مقامیِ پساپارسی» نامیدهام، خواهم پرداخت. رویهمرفته، این ستونیست با امید گشودن یک «فضا»ی نو با زیباییشناسی معاصر به مثابهی پلی بین موسیقی کلاسیک محافظهکار ایرانی با همهی پیچیدگیهایش و موسیقی کلاسیک معاصر غربی، در راستای جهانگرایی امروز.
جهانبومیّتِ ناساناندیشی
ما تنها در آستانهی خوگرفتن به جهانی با ملتها و مردمانی هستیم که بهسختی جهانی را ماند که روزگاری میشناختیماش. پدیدههای سیاسی دوران معاصر با جریانهایی پیاپی متلوّن و با تنوعی بیسابقه همراه و بیشک بغرنج شدهاند. شرایط ما، پیش از این، توسط سیستم غالب، که امروز دگرگونهوار در سراسر زمین در حال گستردنست، هژمونی شده است؛ جاکامو مارامائو بر این باورست که ما در این وضعیت برای وامگذاردن به پرسشهایمان، به سیر به سوی یک ناسانگاه ناگزیریم — یک جایگه ناساناندیشی دلوزی. طی دو تا سه دههی گذشته، سیاستمداران و قانونگذاران بسیاری از جوامع، در یک فرآیند نزولی ارزش فرهنگی رشتهها و فعالیتهای هنری را ناچیز شمردهاند؛ از حذف بودجهی فدرال برای هنرها و علوم انسانی در غرب گرفته تا سانسور و محدودیتهای دولتهای مذهبی در خاورمیانه. در چنین اوضاعی، به نظر میرسد که بهکاربستن هنر تنها در صورت بازدهی اقتصادی یا مذهبی امکانپذیر باشد. بدون شک، این امر بر انجام موسیقی نیز تأثیرات منفی و مخربی داشتهست و خواهد داشت. در چنین شرایط بحرانی، نهتنها برای محارست از موسیقی باید چارهای براندازیم، بلکه ناچاریم با برگماری اسلوبهایی جایگزین و با افراختن ظرفیتها، در راستای تولید دانش و شکوفایی بشر، مرزها را تا دورتر پیش ببریم. به عبارت دیگر، ما ناگزیریم به برداشتن گامهایی واکاوانه به مثابه یک قلعهی دفاعی یا یک دولت کارساز که، بهقول دیوید هزموندهال، چگونگی پیوند قدرت، تاریخ، و فردیت را در جوامع پیچیده و نابرابر امروز بازشناسد. مطالعات فرهنگی در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی پیشرفت چشمگیری داشته است و آن در راستای تلاش صریحی برای «دموکراتیزه کردن فرهنگ» بود. بخشی از آن تلاش از راه تجزیه و تحلیل شیوههای نابرابری حکشده در تجلی هنر و فرهنگ در جوامع مدرن به انجام رسید. اگر به تواناییهای تکاملی بالقوّهی آیینهای موسیقی غربی و ایرانی برای جهانیشدن، از روزنی ژرفتر بنگریم، شاید بتوان مصداق این نابرابری تاریخی را در بین آن دو یافت؛ و آنجاست که گرایشی به راهبرد به سوی دموکراتیک کردن هنر اول پدید آید.
ارجاع به واژاک گلوبالیزاسیون اغلب با داویهایی که کمابیش در برابر یکدیگر میستیزند و با پندارههایی متمرکز بر پدیدارهایی سراسر متمایز، انجام شده است. بنابراین، به این واژاک تاکنون نگرهی اندیشیدهی بسندهای برای بیان آماج گوناگون فرهنگی، سیاسی، و جامعهشناختی — گفتمانهایی که در آنها بیش از دیگران به جهانگرایی پرداخته شده — بازشناخته نشده است. جاکومو مارامائو، که از دسته فیلسوفانی است که با این فرنایش اندیشیده و به آن پرداخته است، آزادی مفهومیِ پندارهی کُرهی خاکی، یا جهان، را با دو تاریخ معنایی جداگانه، موندوس و گلوبوس، از ریشههای واژاکهای موندیالیتزاتسیونه و گلوبالیزاسیون مینگارد؛ او آنها را، برای کرانههای نمونهی وابسته به این مفاهیم، بنیادین میشمرد و برای پندارهی کلیسازی (توتالیزاسیون) و پایانپذیریِ اینجهانیِ پیامدهای این زمانه پرهیزناپذیر میگمارد.این نابجاست که جهانگرایی را تنها گسترش ساحت ژئوپلیتیک و کرانهای اقتصادی از باختر به باقی بپنداریم، یا آنکه آن را غربزدگی جهانی به مثابه یک پدیدهی نوین انگاریم؛ بلکه باید آن را همچو یک «پیوند پیچیده» انگاشت که بارها در تاریخ پدیدار شده است — جهانیزهای مدام گسترانیدهتر بر کُرهی خاکی. باری، باختر، بهویژه اروپا، از روزن فرهنگی، اقتصادی، و علمی مدیون خاور دیرین بهخاطر مشارکت او در ریاضیات، علوم، فنآوری و تأثیر آن در کرانههای یادشده در درازنای هزارهی گذشته است — واقعیتی که امروز، در پاسخ به آن دستاوردها، با همان سامان، از آن سو در صدد دنبالهگیری گفتمان است. بنابراین، با سوق به تجزیه و تحلیل واژگانی مارارامائو در کتاب گذر باختر، من برای بازشناخت پندارهی مفهومی مورد جستار در اینجا، از واژاک موندیالیزاسیون بهره میبرم.
موندیالیزاسیون جوهر انعطافپذیر پندارهی جهانپایتخت را باردارست؛ جوهری که دارای توانایی دگرش و سازگاری با بهکاربستهشدن در زیستگاههای فرهنگی ناهمسان و جوامع گوناگون و ناهمگون میباشد — کیفیتی قابل جستار و اندازهگیری که دیگرگون از چشماندازهای ایدئولوژیها و رَوِشگانهای نوگرایی است. از سوی دیگر، ساختار گلوبالیزاسیون، که یک شناسهی ناهمگون با پندارهی پسانوگرایی دارد، گذرگاهیست از ملتنوگرایی به جهاننوگرایی، که ویژگی آن از واگرایی هویتها برمیآید — یک تراجهش از سانِ برآمده از بنیاد قلمروآگاهی به سانِ برآمده از بنیاد جهانیّت (مُوندیالیتا). زوال سیاسی و قدرت هژمونی دولتهای ملی از برآیند گذر از گامهی جهانی به گامهی بومی برآمده است، و از آنجاست که زایش چندرگهایبودن در گرایشهای گوناگون همچون اجتماعی، فرهنگی، و هنری با تکثیر انگارهی هویتهای آمیخته همراه شد. اگرچه بومیگرایی برای پادجهانیزهگی میستیزد، این جهانگراییست که او را میپروراند — منطق بومیگرایی به منطق جهانگرایی وابسته است. بومیگرایی گواینکه جهانگرایی را میپیماید، خود شاخهای انکارناپذیر از آن، جویای دگرشیست به مثابه کوچ سهره به امید سرزمینهای حاصلخیزتر. هرچند گلوبالیزاسیون زندگیگونههای ناهمسانی از جهان هستی را به هم میپیوندد، و با نگرش نرمشپذیری جوامع ناهمگون آنها را به همبستگی وامیدارد، او به همان سان جدایی میافکند. بدینگونه، با درهمآمیختگیِ روند جهانیسازیِ ویژگیهای ملی و روند بومیسازیِ ویژگیهای جهانی، یک روند دوگانهی جهانبومی را به کار ببندیم. روندی که با واژاک جهانبومیگرایی بازشناخت بشود؛ گنجاندن جایگهِ ناساناندیشی در یک ساختارِ جهانی که در آن همگنسازی و ناهمگنسازی در یک پیامد دوسویه جای گرفتهاند. بیایید نگذاریم آن نگرهی اجتماعی کهنه، که به یک جدایی بنیادین بین سنت و نوگرایی باور دارد، با پیشگوییهای آیینیاش و پیامدهای پارادوکسیکالش ما را به سوی یک تاریکی نابهنجار سوق دهد. در پی همگذاری بومیّتِ ناساناندیشی در جهانگرایی معاصر، بر آنِ گشایش فضایی باشیم برای پندار یک جامعهی تازه و آفرینش یک سنت نو.
منابع
-
Caton, M. (1982-2011) Abdallāh, Mirzā. Encyclopædia Iranica Foundation.
-
Hesmondhalgh, D. (2012). Towards a political aesthetics of music. Towards a Political Aesthetics of Music, 5.
-
Jennings, J. (2010). Globalizations and the ancient world. Cambridge University Press.
-
Marramao, G. (2014). The Passage West: Philosophy After the Age of the Nation-State. Verso Books.
-
Osborne, P. (2014). The postconceptual condition, or, the cultural logic of high capitalism today.
-
Sen, A. (2002). Does globalization equal westernization?. The Globalist, 25.
-
Tomlinson, J. (1999). Globalization and culture. University of Chicago Press.