دلوز و گواتاری سرگذشت موسیقی غربی را تاریخ خلاقهای پندارند که در آن تمامی ساختههای بدیع به گواه یا در پاسخ به یک بحران پدید آمدهاند. همزیستیِ کاربردیِ پندارههای دستگاهِ موسیقی ایرانی و اعتدال یکسان دوازده-تنی موسیقی غربی شاید با یک جهانبینی متعارف نگرهای دوسویه-ناسازگار انگاشته شود، و در یک یگانگستره، دستنایافتنی؛ پنداشتی که یادآور مفهوم اینکامپاسبیلیتیِ گاتفرید لایبنیتس است. من در این پژوهش، اما، در چارچوب فلسفیِ گرویده به مفاهیم بازشناختهشده با ژیل دلوز و پیِر بولِز، پیگیر فرنایش و روشی شدم که از آنها واگراییهای هنری و اینکامپاسبیلیتیهای فلسفی به همزیستی و همگاه شدن در یک جهان سرسپارند. دلوز و گواتاری برای تفسیر تمایز و اصالت آثار نویسنده، دانشمند، فیلسوف، موسیقیدان، و یا هر آفرینشگر نوآور با درونای وادی پژوهشیاش، از پندارهی وُریب یا دایگنال پیِر بولِز برگرفتند. هر آفرینشگر تازه پایگه خویشتن را در پُشتِههایی موجود مییابد که متشکلاند از چونان خطسیرهای متقاطع. پنگاشتن یک وریب — پیونددهندهی دو جایگه پیشترآفریده که بسا خود از بُرِشگاههای خطسیرهای پیشیناند — یک خطسیر نو درونای فضایی نو میسازد؛ آن شالودهی آغازین، و شیوهی بکارگیری بنیادین، پیمانهی سنجش اصالت و خلاقیت باشد.
پندارهی فلسفی ریزوم، بازشناختهشده با دلوز و گواتاری، شیوهی نویی برای اندیشیدن پیش نهد که با روشهای بیشمار به هر جایگه شایشِ پیوندِ ناپایگانی به جایگههای دیگر دهد؛ چونی که تنها بنا به سانِ لحظه جایگزینیِ دوسویه پذیرد. این مفهوم، با الهام از ساقهی زیرزمینی گیاهی، در یکهزار پُشته در برابر اندیشیدن درختگونِ متعارفی که در آن پتانسیلها در گذرگاههای مهارشده و محصورشده آشکار شوند و تفسیرها محدود باشند، به تفصیل تفسیر شدهست. با این دیدگاه، من «موسیقی مقامی پساپارسی» را روندی ریزوماتیک میانگارم که در آن با نگارش خطسیرهای نو جایگههای موسیقاییِ دربند بتوانند پیوندهای تازهای در راستای یک فرم موسیقایی موندیالیزه بیآفرینند؛ سانِ ریزومی که در تن گسیختهست ولی توانِشِ آغاز دوباره و رویش ریشههای تازه دارد، به آماج اندوختن پیوندی برای آفرینش انگارشی نو. باشد که نواکسامانهی مقامی پساپارسی به مثابه آن ریزوم به کار گرفته شود — فرایندی بیکران تشکیلشده از مقامهای دگرگونشونده و نرمشپذیر، کارگر در هر راستا، و نه ساختاری محدود با آغاز و پایان — فرایندی نه گذرا؛ بلکه جاوید. مقامها دیگر بر پایهی راه و روشهای محصور پیشین گزینش نخواهند شد؛ جای آن، بسته به سرتاسر ساختوساز یک کمپوزیسین موسیقاییِ نو همگذاری و بازسازی خواهند شد — یک رویکرد روندهی دگرشپذیر سازگار.
در سال ۱۹۷۱، بولز فراخوان کاوش در وادی نواکفضاهای موسیقایی میدهد و میگوید که فضا-پیوستارِ موسیقایی با شایشِ وابخشیدنِ فضا بر پایهی دستورهای ویژه بازنمود کند. او دو نواکفضای بنیادین را بازشناسد و واژاک نهد: نخست، فضای خطدار با نواکهای سازمانیافته به گونهای که ادراک همبستگی آنها با شنود تمیزشناخت شود، و با سنجههای ازپیشآشنا به روشنی تراز شود؛ دیگری، فضای یکنواخت است که در آن نواکها به شیوهای دموکراتیکتر پخش شوند، خودگرداناند گرچه با پیوستگی به جایگههای بیشمار، و آزادند به برگزیدنِ مزاجی دمدمی — یک نواکفضا با شایش پیوستاری یکپارچه. هرچند موسیقی ایرانی و سازهای آن دارای نواکفضایی میکروتونال هستند، ساختار آیینیِ خطدار آن شاید او را از سیر تکاملی به سوی نواکفضایی یکنواخت بازدارد. در باختر، اگرچه جستارهایی درخور نگرش از آفرینشگرانی چون هری پارتچ، آلُوییس هابا، و ایوان ویشنگرادسکی درونای میکروتونالیته برای دستیابی به فضا-پیوستاری یکنواختتر صورت گرفتهاست، ولی موسیقی غربی در درازنای تاریخ عمدتاً در فضای معتدل یکسان با دوازده خَطبندِ نیمپردهای بوده است. من در این ستون روشی دیگرگون برای پنگاشتن نواکفضایی پیشنهاد دهم که از سِرِشتارهای دو سنّت موسیقی غربی و ایرانی برگرفته شده باشد، برای یاری دوسویه به آنها، در جستجوی یک آرمانفضا-پیوستار موسیقایی. جایگهی آرمانی که برای رسیدن به آن ناچاریم مرزهای خوگرفتهی ادراک موسیقاییمان، و حتی شاید ساختار سازهای سنتیمان، را به جلو پیش بریم؛ و برای آن ناگزیریم به نرمش، سازش، پذیرش، و اندیشهای روشن در نگرش به فضاهای آیینیمان.
منابع
-
Boulez, P. (1971). Boulez on music today.
-
Campbell, E. (2013). Music after Deleuze. A&C Black.
-
Deleuze, G. (1993). The fold: Leibniz and the Baroque. U of Minnesota Press.
-
Deleuze, G., & Guattari, F. (1988). A thousand plateaus: Capitalism and schizophrenia. Bloomsbury Publishing.