نام این ستون اشارهای است به عنوان فیلمی از ویتوریو دسیکا، فیلمساز و بازیگر ایتالیایی که سال ۱۹۶۳ ساخت، و سینما مقولهای است که به واسطۀ دلبستگیهای نگارنده در این ستون جای ویژهای خواهد داشت. پس چه بهتر که ستون حاضر را از همین جا شروع کنم؛ از سینمای ایتالیا، که پس از جنگ دوم جهانی دچار تحولات ساختاری و محتوایی اساسی شد، و بسیاری از فیلمسازان سایر کشورها هم تحت تأثیر این دگرگونیها قرار گرفتند.
آنچه سینمای نئورئالیستی نام گرفته بود، تا حد زیادی «همهجاگیر» شد و فیلمهای زیادی به پیروی از این روش تولید شد. گرچه نئورئالیسم در ایتالیا شش هفت سالی بیشتر دوام نیاورد، اما اثراتش در برخی کشورهای اروپا — حتی — تا سالهای بعدی دیده میشد. فرانسه، به طور مثال، تازه در اواخر دهۀ ۱۹۵۰ بود که به این نوع فیلمسازی توجه نشان داد، یعنی موقعی که ایتالیاییها خودشان داشتند کمکم دست میکشیدند، و «موج نو» در فرانسه پا گرفت، در حالیکه ساتیاجیت رای در هند چند سالی پیشتر، از سال ۱۹۵۵، داشت به این شیوه کار میکرد.
در ایران، فرخ غفاری سال ۱۹۵۸ «جنوب شهر» را ساخت، اما این سینمای «متفاوت» تا اواخر دهۀ ۱۹۶۰ با افت و خیزهایی چند نتوانست در برابر سینمای تجارتی ایران — معروف به فیلمفارسی — سر پا بایستد. از نمونههای برتر این سینمای متفاوت در آن سالها میتوان از «خشت و آینه» (ابراهیم گلستان، ۱۹۶۵)، بلبل مزرعه (مجید محسنی) و «سیاوش در تخت جمشید» (فریدون رهنما، ۱۹۶۷) نام برد که هیچیک، بهجز «بلبل مزرعه» به خاطر استفادۀ محسنی از تیپ تماشاگرپسند روستایی سادهدل که برای تماشاگران فیلمفارسی آشنا بود و به دل مینشست، نتوانستند با استقبال تماشاگر که هیچ، حتی با استقبال منتقدان ایرانی روبرو شوند.
اما سینمای ایتالیا داستان دیگری داشت. بیتردید به خاطر سابقۀ بیشتری در ادبیات و تئاتر و موسیقی و نقاشی بود که فیلمسازان ایتالیایی توانستند آثاری ماندگار بسازند و هرگز هم در دام تقلید و کپیکاری نیفتند. نویسندگان صاحب سبکی چون چزاره زاواتینی، سوزو چکی دامیکو، تولیو پینللی و انیو فلایانو، در کنار کارگردان — نویسندگانی چون روبرتو روسلینی، فدریکو فلینی، دسیکا، ویسکونتی، اتوره اسکولا، آنتونیونی و دیگران، توانستند در طول سالهای دهۀ ۱۹۶۰ و ۷۰ سینمایی خلق کنند بس شگفتانگیز و فیلمهایی بس تماشایی.
دیدار و آشنایی دسیکا با زاواتینی (متولد ۱۹۰۲) دنیای او را دگرگون کرد. زاواتینی که حقوق خوانده بود، به نوشتن بیشتر علاقه داشت و پس از دانشگاه همکاریاش را با ناشر معروف میلان، آنجلو ریتسولی، شروع کرد، و پس از آنکه ریتسولی از اواسط دهۀ ۱۹۳۰ به تولید فیلم علاقه نشان داد، به کار فیلمنامهنویسی هم پرداخت. چهار فیلم ماندگار دسیکا نتیجۀ همکاری او با زاواتینی هستند: واکسی (۱۹۴۶)، دوچرخهدزدها (۱۹۴۸)، معجزه در میلان (۱۹۵۱)، و اومبرتو د (۱۹۵۲).
زاواتینی در طول فعالیتش با بیش از هشتاد سینماگر همکاری کرد که نتیجهاش ۱۱۶ فیلم است که برخی از آنها بر اساس داستانهای خود او ساخته شدهاند و برخی اقتباسهایی هستند که او به تنهایی یا با همکاری دیگران در نوشتن فیلمنامهها دست داشته است.
و اما «دیروز، امروز و فردا» (که اینجا برای عنوان این ستون واو آن را حذف کردهام) فیلمی است با فیلمنامهای از بلا بیلا، ادواردو دِ فیلیپو، آلبرتو موراویا، ایزابلا کوآرانتوتی، و چزاره زاواتینی و با شرکت سوفیا لورن و مارچلو ماسترویانی.
فیلم در سه اپیزود، داستان سه زوج را در شهرهای مختلف ایتالیا دنبال میکند: آدِلینا در ناپل، آنا در میلان، و مارا در رُم. سوفیا و مارچلو در هر سه اپیزود، نقش این زوجها را بر عهده دارند. این فیلم جایزۀ اسکار بهترین فیلم خارجی، جایزۀ بفتا، گلدن گلوب، و همچنین جایزۀ داوید دی دوناتلو (اسکار سینمای ایتالیا) را در آن سال دریافت کرد.
این عنوان را سالها پیش هم در مجموعۀ دیگری به کار بردهام، اما آن مجموعه سالهاست که تعطیل شده، و حالا باز این ستون را با نام مبارک «دیروز، امروز، فردا» شروع می کنم، تا از دیروزها راه بسپارم به امروز، تا فردا را چه بینی! اما «دیروز، امروز، فردا» ستونی صرفاً در زمینۀ سینما نخواهد بود. هرآنچه در عالم فرهنگ رخ داده باشد، چه در این حوالی، و چه در حوالی عالم مجازی یا چاپی، از شعر و داستان و مقاله و مصاحبه، و گاه به ترجمه، مد نظر است. مبارک باشد!