شاید اغراقآمیز به نظر برسد، اما درخشانترین نثر فارسی برای من ترجمهی قدیمی عهد عتیق است (به همت انجمن کتاب مقدس ایران). خیلیها حتماً خواهند گفت تا وقتی تاریخ بیهقی یا مقالات شمس یا فلان متن و فلان متن هست، چرا عهد عتیق؟ اما این اثر به قدری در اذهان فارسی بلند است که کسی منکر اعجاز نحو و کلماتش نخواهد شد.
پایهایت در نعلین چه بسیار زیباست. حلقههای رانهایت مثل زیورها میباشد که صنعت دست صنعتگر باشد. ناف تو مثل کاسهی مدوّر است که شراب ممزوج در آن کم نباشد… ای محبوبهی من و کبوترم و ای کاملهی من.
زبان فروغ در شعرهای آخرش و همینطور زبان شاملو متأثر است از این کتاب. وسوسهی ترجمهی دوبارهاش مدام در ذهنها خلیده. مثل ترجمهی «کتاب ایوب» قاسم هاشمینژاد یا ترجمهی «غزلغزلهای سلیمان» شاملو. اما حتا این دو تن هم با آن قریحهی ناب نتوانستند نه بالاتر، دستکم همشانهی ترجمهی قدیمی بایستند. من فکر میکنم «آنِ» این اثر به خاطر فاصلهای است که مترجمانش با زبان فارسی دارند، و این درسی است که از اینها میگیرم. ویلیان گلن و هنری مارتین دو مبلّغ مسیحی بودند که فارسی یاد گرفتند تا کتاب مقدس را در ایران و هند ترجمه کنند. بنابراین ترجمهی کتاب از اینهاست، و فاضلخان همدانی (گروسی) که بهاشتباه مترجم این کتاب میشناسدش، فقط دستیار ترجمه بوده و بس.
سراسر متن پر است از کلمات عربی که در ترکیبی بدیع و گاهی شاذ کنار کلمات فارسی نشستهاند (من سیهفام اما جمیل هستم) و دایرهای وسیع ساختهاند از هزارهزار کلماتی که هر کدام از زمینی و از جغرافیایی است (و پوستم تراکیده و مقروح میشود). چون مترجمان با ذهنی انگلیسی، فارسی هند و فارسی ایران و عربی را در هم آمیخته بودند تا متنی را از عبری و یونانی و آرامی ترجمه کنند. صبح نثر معاصر فارسی بود و اولین روزنامه تازه آمده بود و کلمات پوست انداخته بودند. بنابراین مترجمان در بند این نبودند که همچون گلستان سعدی یا تاریخ بیهقی فصیح باشند. آنها در آستانه ایستاده بودند و از جغرافیایی دیگر آمده بودند و غریب و مبهوت و تازهکار از امکانات زبان به ذوق آمده بودند. پس افعالی را در صورت مرکب میآوردند که فصاحت اقتضا میکرد بسیط باشند:
و سحاب برق خود را پراکنده میکند.
یا افعالی را در صورت مجهول میآوردند که فصیحنویسان در صورت معلوم مینویسند:
و نعرهی من چون آب ریخته میشود.
و قجروار همکرد افعال را طوری میآوردند که ذائقهی زبانی امروز ما را نباید خوش بیاید، ولی در متن مقدس اینها نشسته است و سبک ساخته است:
آیا به مخزنهای برف داخل شده، و خزینههای تگرگ را مشاهده نمودهای؟
گاهی غلط مینوشتند و حشو مینوشتند:
آیا مثل او میتوانی فلک را بگسترانی که مانند آینهی «ریختهشده» مستحکم است؟
مهمتر از همه غافلگیریها، و باز غافلگیریهاست که هر متن درخشانی را یکّه میکند و در این اثر از شمار بیرون رفته است و جابهجا پخش شده است. و دیدهایم که نوشتن و خواندن هر شاهکاری تجربهی مدام غافلگیری است. مثلاً از حرف اضافهای: «چرا از رحم مادرم نمردم؟» و گاه از فعلی: «زیرا برف را میگوید بر زمین بیفت» (ترجمهی هاشمینژاد این است: چون که به برف گوید بر زمین ببار». هاشمینژاد در سطر دیگری از «کتاب ایوب» میآورد: «مانند تاک، غورههای خود بخواهد افشاند، و مانند زیتون شکوفههای خود بخواهد ریخت». جدا از انتخاب کلماتی متفاوت، جادوی ترجمهی قدیم در کابرد بدوی حرف «را»ست: «مثل مو، غورهی خود را خواهد افشاند. مثل زیتون، شکوفهی خود را خواهد ریخت».
اما ترجمهی غزلغزلهای سلیمان. شاملو در اینجا ادامهی شعرهای خویش است و در این دایره هم همان «غول زیبا»ست که خود میگوید و ما شناختهایم:
تو زیبایی ای عزیز من / با چشمهایت، این دو کبوتر، از پس برقع کوچک خویش چه زیبایی / گیسویت، چندان که فرومیافتد، گلهی بزغالگان است که بر دامنههای جلعاد به زیر میآیند… زیر پردهی نازک خویش، گونههایت، دونیمهی ناری را ماند.
و اما ترجمهی قدیم:
اینک تو زیبا هستی ای محبوبهی من. اینک تو زیبا هستی و چشمانت از پشت برقع تو مثل چشمان کبوتر است و موهایت مثل گلهی بزهاست که بر جانب کوه جلعاد خوابیدهاند… و شقیقههایت د رعقب برقع تو مانند پارهی انار است.
میبینیم که ترجمهی شاملو بیشتر به شعر وفادار و ترجمهی قدیم بیشتر به نثر. ترجمهی شاملو فصیح و بلیغ و تمیز و شستهرفته است، با کلماتی تراشیده و صیقلخورده، هرکدام فکرشده و سنجیده و برگزیده. اما در ترجمهی قدیم، کلمات بیرون پریدهاند و صبر نداشتهاند و بیقاعده و بیهوا در سطور ریختهااند و به متن زیباییای وحشی و بدوی دادهاند.
و درس من این است: ایستادن بیرون از زبان. همیشه در قرب زبان بودن و داخل در آن نشستن در درازمدت ثمری نخواهد داشت جز جمود (هرچهقدر هم که در آغاز خلّاق بوده باشید). هر از چند گاهی باید همهی دستورها و ساختارها را دور ریخت و شبیه یک مبتدی به زبان نگاه کرد. شبیه کسی که بلد نیست. حتا گاهی لازم است تمرین غلط نوشتن کرد. منظورم این است که از اصلاح زبان و ویرایش آن و غلط را خط زدن و جایش درست نوشتن دست برداشت (این را خطاب به کسانی میگویم که فارسی را حداقل به اندازهی دانشآموز پنجم ابتدائی بلدند). استعارهای را که حالا میآورم، خواستم که ننویسم، اما دیدم که آوردنش دقیقاً گواه این است که نوشتن، در سرحدات خودش، چیزی نیست جز شوریدن بر مرز و بر جعل: همیشه و همواره، داخل در زبان نشستن لذتی تمام نخواهد آورد. گهگاه باید بیرون ایستاد. باید در تپش و در تلاطم بود، در رفت-و-آمد. باید بیرون کشید و دوباره رفت توو. و بیرون کشاند و دوباره داد توو. این است لذت زبان که تا یک نبض مانده تا اوج میرود، اما نمیرسد و همچون حریصی الیالابد دوباره از سر میگیرد.