فیسبوک در چهارم فوریهٔ سال ۲۰۰۴ توسط مارک زاکربرگ و همکلاسیهایش در دانشگاه هاروارد — که عبارت بودند از: ادواردو ساورین1، اندرو مککالوم2، داستین مسکوویتز3 و کریس هیوز4 — تأسیس شد. چیزی که قرار بود ابزار سنجش «سکسی بودن یا نبودن»5 در یک دورهمی آنلاین باشد، در سال ۲۰۱۲ منجر شد یک میلیارد کاربر در آن ثبتنام کنند.
رشد سریع و گسترش دائمی قدرت این شرکت، به علاوه سهمی که در مباحث «حریم خصوصی دیجیتال» از آن خود کرده، نظر بسیاری که به دنبال توضیح محبوبیت قابل توجه آن هستند، و در عین حال نارضایتی برخی دیگر را جلب نموده است. مطالعاتی که در این حوزهها انجام میشود، اگر چه جذاب و مهم است، اما عامدانه بر رفتار کاربران در فیسبوک تمرکز دارد و در مقابل، به آنچه فیسبوک با کاربر میکند، بیاعتنایی میشود و در معرض دید قرار نمیگیرد.
فیسبوک ویژگیهایی دارد که نه تنها از منظر یک شبکهٔ مجازی جهانی، بلکه به مثابهٔ نوعی فضا قابل تأویل است. از این نقطهنظر، فیسبوک جهانی در جهان بیرون است که مردمان متناسب با زیست اجتماعی خود در جغرافیای آن جذب یا دفع میشوند.
فیسبوک چگونه فضایی است؟ ادعای من این است که این فضا دقیقاً همان چیزی است که میشل فوکو آن را به طور خلاقانهای، «دگرجا» (یا «دگرفضا»)6 مینامید که «هتروتوپی» هم خوانده میشود. در ادامه توضیح خواهم داد که فهم فیسبوک به مثابهٔ یک فضای «دگرجای فوکویی» میتواند ارائهکنندهٔ نوعی تفکر انتقادی باشد که دربرگیرندهٔ بازتاب اخلاقی فرهنگ دیجیتال و ارتباط آن با دیگر فضاهای زندگی روزمره است.
فضایی برای آشکارسازی
از یک سو فیسبوک غالباً به عنوان فضایی که امکان تحقق مطلوب شبکهٔ پیوستار مدرن را به بار میآورد معروف است، درحالیکه از سویی دیگر، میتواند گام دیگری در راه [ایجاد یک] «ویرانشهر»7 دیجیتالی تلقی شود، ویرانشهری که زیر فشار زیادهرویهای عصر اطلاعات در حال غرقشدگی است. آیا امکان دارد که این دو نظرگاه به ظاهر مخالف را با هم منطبق سازیم؟ بر این باور هستم که مفهوم «دگرجایی فوکویی»، به ما در انجام این کار کمک میکند.
میشل فوکو اولین بار مفهوم «دگرجایی» را در مقدمهٔ کتاب «کلمات و اشیاء»8 در سال ۱۹۶۶ معرفی کرد. این کتاب در سال ۱۹۷۰ با عنوان «نظم اشیاء»9 به انگلیسی ترجمه شد.
فوکو، این مفهوم را در سخنرانی معروف خود در سال ۱۹۶۷ با عنوان «از فضاهای دیگر»10 بیشتر گسترش داد. او در آن سخنرانی آورده است:
فضاهای واقعی و موثری هم هستند — نکتهای که احتمالاً در همهٔ فرهنگها و تمدنها مصداق دارد — که خطوط کلیشان در داخل نهاد جامعه ترسیم شده است اما به نوعی «پادسامان» (یا پاد-ترتیب)11 شکل میدهند که… [در آن] همهٔ ترتیبهای دیگری که میتواند در جامعه یافت و در آنِ واحد بازنمایی میشوند، زیر سؤال میروند و واژگون میشوند: قسمی مکان که برون از همهٔ مکانها جای دارد و با اینحال عملاً میتوان محل آن را پیدا کرد.
«دگرجا»ها در فضاهای تعریف شده وجود دارند، در حالیکه آرمانشهرها، فضاهای لامکانی هستند که می دانیم اساساً غیرواقعی و دست نیافتنیاند. علیرغم آن، «دگرجا»ها، نقطهٔ مقابل آرمانشهرها نیستند. در عوض مانند آرمانشهرها، دگرجاها، ارجاعاتی به سایر فضا-مکانها دارند و به میانجی بازنماییشان به طرق مختلف، با آنها مرتبط میشوند.
فوکو دربارهٔ کارکرد دگرجا گفته بود که «نقش آنها ساختن فضایی از نوعی «دیگر» است، یک فضای واقعی دیگر، همانقدر کامل و همانقدر با جزییات، به همان شکل آشفته، ناسازوار و درهمریخته.» ضمن اینکه «دگر جاها، مجموعه روابطی را به بار میآورند که تعلیق شده، خنثی یا وارونه و چون واتاب در آینه است.» (همهٔ نقل قولها از کتاب «از فضاهای دیگر» است.)
نکات اصلی، درک این موضوع است که بدانیم دگرجاها همیشه جامعه را بازنمایی میکنند، اما به گونهای تحریف شده، تا حدی که بصورت یک ایدئولوژی فرهنگی به نظر برسند.
دقیقاً چه میخواهم بگویم؟
مانند فوکو، به ماموریتهای «انجمنهای یسوعی»12 در آمریکای جنوبی، در قرن هفدهم بنگرید. این ماموریتها برای «تسخیر روح» [بومیان]، جایی بود که تعالی و کمال آدمی در آن به عینیت میرسید که اساساً، به نوعی جبرانکنندهٔ زوال ارزشهای اخلاقی مسیحی در قارهٔ اروپا به شمار میرفت. در مقرهای یسوعی، الگوی ایدئال مسیحی، حتی به صورت مصنوعی، با بازتولید مفهوم تثلیث، مجسم میشد. علاوه بر آن، ارادهٔ معطوف به اشتیاق تمام نشدنی برای کمالات اخلاقی، با قدرت مطلقه و نظم موجود، دست در دست نهاد. در چنین فضای مسیحی «نابی» بود که جنبههایی از کاتولیسیسم آشکار شد که شاید خودشان در آداب تبلیغی، ممکن بود که به آن بیتوجه بوده باشند.
یکی دیگر از کارکردهای «دگرجایی»، ساختن فضایی توهمی است که هر فضای واقعی دیگر را در معرض تاثیرات خود قرار میدهد و همهٔ حوزههای داخلی و متکثر زندگی آدمی را به عنوان توهم بیشتر [دربرمیگیرد]. آیا فیسبوک چنین جایی نیست؟ کارکرد فیسبوک به موجزترین شکل ممکن، همان است که فوکو در تعریف دگرجا گفته است: ضد-مکان. نوعی آرمانشهر که به وجه موثری اجرا شده است و در آن محلهای واقعی، همهٔ آن محلهای واقعی دیگر که درون فرهنگها یافت میشوند، در یک زمان و با هم بازنمایی میشوند و زیر سؤال میروند تا واژگون شوند.
امر مجاز در واقعیت
فوکو میگوید:
آینه، یک مکان بیمکان است. در آینه خود را در جایی میبینم که آنجا نیستم. در جایی خودم را میبینم که غیرواقعیست و فضای مجازی گشودهشده در پشت سطح آینه است.
آینه، فضایی دگرجا است، زیرا «قطعاً وجود دارد وبا تمامی فضایی که آن را دربرگرفته، مرتبط است». دگرجا، دنیای واقعی را به طور کامل بازنمایی میکند، حتی اگر در جایی دیگر باشد.
فیسبوک، مابهازای مجازی همان استعارهٔ آینه است که فوکو میگوید. ما خودمان را روی صفحهٔ نمایش، در قالب تصویر میبینیم. صفحهای که در فیسبوک مشخصات خود را در آن مینویسیم، همیشه واتاب خودمان به خودمان است، درحالیکه همان تصویر از خود، جهانی را میگشاید که در آن نیستیم. به همین دلیل فیسبوک یک دگرجاست. دراصطلاح شناسی فوکویی، فیسبوک فضایی «درهمگسیخته» است که طی مختل کردن «تداوم و طبیعیبودن»، زندگی معمول ما را بر تارک خود میچرخاند. وقتی که شما در آن وارد میشوید، از دنیایی که بهطور طبیعی در آن حضور دارید، خارج میشوید، در حالیکه هنوز مشتمل بر بازنمایی نسخهای از زندگی عادی هستید.
فیسبوک تناقضهای زیادی را نمایش میدهد. در همان زمانی که شما را جدا و منفرد میکند، در معرض نمایش هم قرار میدهد. هرچند که کاربران را از محدودیت فاصله رها میسازد، اما آنها را به صفحه نمایش محدود میکند. فیسبوک موجب تسهیل ارتباطات فوری و بیدردسر میشود و در همان حال حس و حال ماندن در جای خود را دارد. درست در زمانی که در حال [تجربهٔ عینی] محدودیت حریم خصوصیتان هستید، حس میکنید که کنترل و نظارت بر روابط اجتماعیتان افزایش یافته است.
فیس بوک، مأموریت خود را، «دادن قدرت مشارکت به مردم و ساختن جهانی رهاتر و پیوستهتر» اعلام میکند، که البته کاملاً باز بودن، خصلت دموکراتیک و دردسترس بودن آن جذاب است، اما، در واقع آن چه وجود دارد، جامعهٔ دربستهای است که اداره کنندگان نامریی تمامی کنترل آن را در دست دارند. به عبارت دیگر، به منظور جلوگیری از انتشارآنچه که «محتوای نامناسب» است و مقررات فیسبوک را نقض میکند، کلیهٔ فعالیتها رصد میشود که خیال آدم را یکسره از آنچه مربوط به مالکیت فیسبوک است، راحت میکند.
این تناقضات از آنرو جالب هستند که موجب میشوند بسیاری از کاربران (و غیرکاربران) فیسبوک، با آن احساس دوگانه داشته باشند. تأثیر متناقض فیسبوک برواقعیت کاربر شاید محسوستر از دغدغهای است که بسیاری از غیر کاربرها در مورد «صحت و اعتبار» آن نشان میدهند. وقتی که یک کاربر، در روندی خود خواسته، خودش را نزد دیگران آشکار میسازد، فیسبوک مانند یک صحنه از نمایش، زندگی اجتماعی مجازی او را ارائه میدهد. اغلب به همین دلیل است که فیسبوک به خاطر عملکرد نمایشی زیاد مورد نقد واقع شده است.
به هر روی، همانطور که آروین گافمن در کتاب «خویشنمایی در زندگی روزمره» (۱۹۵۹)13 استدلال میکند، «خود بودن» همیشه نوعی کارکرد یا نمایاندن است که افراد سعی میکنند برداشتی که دیگران از آنها دارند را اداره کنند. این واقعیت، پریشان کننده است، زیرا به این معنی است که ما وقتی شیوهای را برای ارایهٔ زندگی و سازوارهٔ هویت خود به عنوان یک کارکرد در فیسبوک تشخیص میدهیم، پس از آن، و بهصورت آفلاین نیز، هویت شخصی خودمان را زیر سؤال میبریم.
دقیقاً همین یکجا نشینی «واقعیت» و «تصویر» جایی است که امر مجاز، واقعیت را تعریف میکند و دگرجایی به میانجی تقلیل دادن مفهوم اصل «هویت»، مفهوم اصل «واقعیت» را تضعیف میکند. به همین ترتیب، فیسبوک از یکسو نوع جدیدی از فضایی را میگشاید که در آن، انتخاب، فرمولبندی، و بیان محتوای هویتی ما بهسادگی در دسترس قرار میگیرد، اما از سویی دیگر، این قابلیت انعطاف و شکلپذیری نوظهور، موجب میشود که معنای بالفعل «هویت» روزمرهٔ ما زیر سؤال برود.
در کتاب «از فضاهای دیگر»، فوکو توضیح میدهد که دگر جایی باعث پرسش از واقعیت فضاهای معمولی اطراف خود شده و با افشای آن موجب اختلال میشود. آنچه که فیسبوک افشا میکند، واقعیت روزافزون مجازیت نیست، بلکه این واقعیت و هویت ماست که به طور ممتد مجازی شده است. از اینرو در حالی که دنیای مجازی به طور فزایندهای به دنیای واقعی ما شبیه میشود، طی همین روند درمییابیم که دنیای واقعی از آن منظر که چگونه آن را فرمولبندی کرده یا در هویتمان تأمل میکنیم، مجازیتر از آن است که پیشتر باور داشتهایم.
تجزیه و تحلیل فیسبوک به مثابهٔ دگرجا، ارتباط آن را با سایر فضاها تدقیق میکند. فیسبوک، دنیایی توهمآور در جهان است که بهطور متناقضی، موجب سردرگمی دنیای واقعی شده است.
پانوشت
منبع اصلیِ این مطلب، The Heterotopia of Facebook از Robin Rymarczuk، درشمارهٔ ۱۰۷ نشریهٔ «فلسفهٔ جدید»، ویژه نامهٔ «فلسفهٔ مدرن فرانسوی»، در تاریخ آوریل-مه سال ۲۰۱۵ درج شده است. این شماره به بررسی آرای فوکو، دریدا، بودریار، کریستوا و بدیو اختصاص داشت.
هتروتوپی (Heterotopia)، مفهومی است که میشل فوکو اولین بار در کتاب «کلمات و اشیاء»، در سال ۱۹۶۶ آن را از اصلاح شناسی زیست شناسی به فلسفه کشانید و منطبق بر مفهوم «دیگر جا/ دیگر فضا/ دیگر مکان» به کار برد. هتروتوپی جایی/فضایی غریب و نامکشوف مینمایاند که نمیتوان دانست که آیا از جنس اتوپیا و مطلوب است یا دیستوفیا و نامطلوب، تنها میتوان فهمید که متفاوت و غیر عادی است. فوکو این مفهوم را در سخنرانیهایی حول موضوعات معماری، شهرسازی، قلمروشناسی و تشریح سراسربین (panopticon) به کار میبست.
رابین ریمارچوک کارشناس ارشد نظریه و تاریخ روانشناسی از دانشگاه گرونینگن هلند است. وی در زمینههای متنوعی از جمله نظریهٔ رسانهها، نظریهٔ انتقادی، فناوری و ابهامات فضا مینویسد.
Eduardo Saverin
Andrew McCollum
Dustin Moskovitz
Chris Hughes
"hot or not"
un espace autre / another space
Dystopia
پادآرمانشهر، نقطهٔ مقابل اتوپیا، در فیلم و کتاب و موسیقی این مضمون، بستر آثار مطرحی بوده است.
Les Mots et les Choses
The Order of Things
Of Other Spaces
Counter-arrangement
انجمن عیسی (معروف به یسوعیها و همچنین ژزوئیتها) فرقهای مذهبی وابسته به کلیسای کاتولیک است. اعضای این فرقه را یسوعی، به معنی سربازان مسیح و پیادهنظام پاپ مینامند. علت این نامگذاری این است که مؤسس این فرقه که سنت ایگناتیوس لویولا نام داشت، قبل از کشیش شدن شوالیه بود. منظور از یسوع، معلمان مسیح است. یسوعیها خود را سربازان سپاه دیانت میخواندند. [ویکیپدیا]
Erving Goffman; The Presentation of Self in Everyday Life (1959)