باروت زهرا خانلو
واتگر عباس سلیمی آنگیل
بهزاد ملک‌پور بوطیقای شهر
کسرا سعادت هاراکیری
فراغبال مهدی استعدادی شاد
نجمه موسوی پیمبری نیم‌فاصله
نگین کیانفر زیر و بم
دیروز، امروز، فردا وازریک درساهاکیان
یارعلی پورمقدم زبانزد

خوان خلمن، شاعر بزرگ آرژانتینی، در مصاحبه‌ای گفته بود:

ببینید، کلمات عین هوا هستند: متعلق به همگان. مشکل در کلمات نیست، در لحن صداست، در بافتِ سخن است، در نیت و مقصودمان از به‌کار بردنشان، و این‌که با مشارکت چه کسانی جامه‌ی بیان می‌پوشند. تردیدی نیست که هم قاتلان و هم قربانیان از کلمات مشابهی استفاده می‌کنند. ولی من هرگز به کلماتی از سنخ یوتوپیا، لطافت یا زیبایی در گزارش پلیس برنخورده‌ام. می‌دانستید که دیکتاتوری آرژانتین کتاب شازده‌کوچولو را به آتش کشید؟ و البته به نظر من حق داشت، نه به این خاطر که من این اثر را دوست ندارم، نه، برعکس، چون این کتاب انباشته از لطافتی‌ست که برای هر دیکتاتوری خطرناک است.

لطافتی که برای هر دیکتاتوری خطرناک است، در امکانِ مهرورزی برمی‌بالد. دیکتاتور، بیش از هرچیز به دوقطبی کردن اجتماع، به حذف هر گونه اعتماد، به افزایش هراس نیاز دارد تا در، بر لطافت‌ها ببندد: دوستی را ناممکن کند، عشق را و آهسته‌آهسته امکانِ هرگونه سازماندهی را از اجتماع بزداید. فاشیسمِ نوین، با صورتکِ حق‌طلبی و راست‌کیشی سیاسی به پیشواز ما آمده است. سلاح‌اش، جعل مداوم سخن‌های «انسانی»ست. دیگر لازم ندارد کتاب «شازده کوچولو» را به آتش بکشد. حالا آن را به شیئی بدل می‌کند، بی‌خطر. چراکه امکان درکِ لطافت را از ما می‌گیرد. ما، خوانندگان، ابزارهای حیاتی‌مان را برای درک زیبایی، دوستی و انسانیت از دست می‌دهیم. به فاجعه خو می‌کنیم و همه‌چیز برایمان به آمار و ارقام تقلیل می‌یابد. عین امحای اندیشه‌ی انتقادی در شمارش لایک‌ها. قاتل، صدای مقتول را به وام گرفته و ما را به جهان «ماهان» کشانده است. «نظامی» این وضعیت را قرن‌ها پیش توصیف کرده بود و شاملو، در واپسین دفتر شعرش، «حدیثِ بی‌قراری ماهان»، این روزها را با گوشت و خون ترسیم کرده بود. می‌نویسد:

اکنون که سراچه‌ی اعجاز پسِ پُشت می‌گذارم
بجز آهِ حسرتی با من نیست:
تَبَری غرقه‌ی خون
بر سکوی باورِ بی‌یقین و
باریکه‌ی خونی که از بلندای یقین جاریست.

می‌گوییم در هنگامه‌ی تسلطِ بی‌امانِ این فاشیسم نوین، این دیکتاتوری بی‌مرز، باید باروهایی بنا شوند: باروهایی محکم چنان که لطافتِ باران بر کویر خشکِ وجود. در برابر این دیکتاتور، باید هرچه بیش‌تر انسان شد. همین و بس!