مهمانی سنگ
سهراب مختاری

پسح در مصر

جورجو آگامبن

عنوانِ این یادداشتِ کوتاه، به چند دلیل که امیدورام در ادامه روشن شود، «پِسَح در مصر»1 است. حقیقت این است که یک جمله در «نامه‌های پل سلان و اینگبورگ باخمَن»2 به شکل ویژه‌ای توجه مرا جلب کرد. شاید پیش از این هم کسی متوجه آن شده باشد. اما از دیدِ من، این جمله فرصتی فراهم می‌کند تا شعر و زندگی پل سلان را در جایگاه جدیدی ببینیم (همان زندگی و شعر که او هرگز از هم جدا نمی‌کرد).

جملهٔ مورد بحث در یک نامه از سلان به ماکس فریش3 آمده که در پاسخ به دعوت او و اینگبورگ برای دیدار در اویتیکوُن نوشته شده است. سلان در توضیحِ علتِ به تعویق انداختن آن دیدار می‌نویسد: «برای شرکت در جشن پسح یهودیِ عمه‌اش» به لندن می‌رود، و ادامه می‌دهد: «اگرچه به یاد ندارم که هرگز از مصر گریخته باشم، پسح را در انگلستان جشن خواهم گرفت.»4

«اگرچه به یاد ندارم که هرگز از مصر گریخته باشم، پسح را در انگلستان جشن خواهم گرفت.» می‌خواهم هم به آن ناممکن که بیرون از دسترسِ اندیشه در معنای جمله نهفته، و هم به جایگاه متضاد یهودیتِ (جایگاه سلان در یهودیت) تجسم یافته در آن، فکر کنم.

سلان خود را به عنوان یک یهودی در مصر معرفی می‌کند. یعنی پیش و یا خارج از خروجِ بنی اسرائیل از مصر به رهبری موسی که در ایام پسح یادبودش را گرامی می‌دارند و جشن می‌گیرند. این عنوان بسیار ریشه‌ای‌تر از عنوانِ گالوت5 (Galut) است که برای تبعید یا دیاسپورا به‌کار می‌رود و به گفتهٔ یهودیان از زمانِ تخریبِ دوبارهٔ معبدشان شروع می‌شود. سلان خود را در یک یهودیتِ خارج از «خروج» (exodus) می‌بیند که از موسی و قانون محروم بوده است. او در مصر مانده است؛ معلوم نیست به چه صورت و به چه عنوان، زندانی شده است یا آزاد مانده یا به بردگی گرفته شده. اما واضح است که تنها اقامتگاهِ او مصر است. تصور نمی‌کنم هیچ یهودیت دیگری را بتوان یافت که تا این حد از کمال مطلوب صهیونیسم دور باشد.

با خواندن این جمله، معنای یک جملهٔ دیگر از سلان نیز برایم روشن شد که یک نقاش برجسته به نام آویگدور آریخا (Avigdor Arikha) برایم نقل کرده بود. او نیز مثل سلان در چرنویتس به دنیا آمده و از آنجا به اردوگاه برده شده است. در همان سالهای نخستِ شروعِ درگیریها در فلسطین، آویگدور که خود به ارتش صهیونیستی پیوسته است از سلان هم می‌خواهد که همین کار را کند. پاسخ سلان خیلی ساده است: «وطن من بوکُوینا (Bukovina) است». خاطرم مانده که وقتی آریخا سالها بعد ماجرا را برایم تعریف کرد، هنوز معنای حرف سلان را نمی‌فهمید. چطور یک یهودی می‌توانست ادعا کند که وطنش بوکوینا است؟ اگر آویگدور با این جملهٔ سلان دربارهٔ عدم خروجش از مصر آشنا شود، معنای آن حرف را هم خواهد یافت. آنکه در مصر تنها مانده، اورشلیم را هم که شهر داوود است، وطن نمی‌خواند. پس وقتی که در یک شعر به تاریخ ۱۹۶۸ یا ۱۹۶۹ اورشلیم را فرامی‌خواند (به پا خیز اورشلیم و قد برافراز)، از خودش به عنوان کسی یاد می‌کند «که بند با تو برید»6 (در آلمانی شدتِ آن بیشتر است: wer das Band zerschnitt zu dir hin «آنکه بند با تو کَند»). ایلانا شموئِلی (Ilana Shmueli) در خاطراتش از سفر کوتاه و فشردهٔ سلان به اورشلیم چند ماه قبل از مرگش، می‌گوید: «می‌دانست که به اینجا هم تعلق ندارد. این تأثیر دردناکی بر او گذاشت و تقریباً فرار کرد».7

افزون بر جایگاه متضاد یهودیت مصری، در این جمله یک ناممکنِ سرگیجه‌آورتر هم هست: سلان که هرگز از مصر خارج نشده و هر جا که هست — پاریس، لندن، چرنویتس و یا اورشلیم — در همان مصر است، باید پسح را جشن بگیرد. یعنی همان مراسمی را که گرامیداشت خروج از مصر است.

اجازه دهید که باهم به این کار ناممکن (جشن فصح در مصر) دقت کنیم، زیرا امکانِ شناختِ محلِ زندگی و مهمتر از آن شعرِ سلان را فراهم می‌کند. حالا دیگر غافلگیرکننده نیست که نامه‌نگاری سلان و باخمن با شعر در مصر8 شروع می‌شود که به باخمن تقدیم شده است. همچون تمام اشعار سلان، این شعر نیز در مصر نوشته شده، و خطاب به یک غریبه است که همان (چنانچه در نامه‌ی دیگری می‌خوانیم) سرچشمه و بهانهٔ شعر نوشتن در مصر است.9 به باورِ من میان پسح در مصر و جایگاه شعر سلان یک تناظرِ ناگزیر وجود دارد. هر دو در یک لامکانی (Atopia) با هم در گفتگو هستند که نامش مصر است.

حال اگر اهمیتِ ویژهٔ مفهوم پِسَخ («پسح») در زندگی سلان را به یاد آوریم، این تناظر نیز واضح‌تر می‌شود. همه می‌دانیم که هر یهودیِ درست‌آیین، هشت روز پس از تولد، یک نام پنهانی دریافت می‌کند که نام عبری اوست. این نام فقط به صورت شفاهی و بیشتر در جشن‌های آیینی استفاده می‌شود.

سلان که نامش در شناسنامه پل (Paul) ثبت شده است، پس از هشت روز «پسخ» نام می‌گیرد. بنابر این نامِ او در عهد با ابراهیم پسخ آنچل10 (و نه پل سلان) است. او حتی یکسال پیش از مرگش، نام یهودیش را با جدیت به ایلانا شموئلی یادآوری می‌کند. همه می‌دانند که سلان در آوریل ۱۹۷۰ خودکشی کرد. اما کمتر به یاد دارند که او دقیقاً در ایام جشنِ پسخ به زندگی خود پایان داد.11

سلان که خود هرگز از مصر بیرون نرفته است، بنابر قرارِ نامش باید کارِ ناممکنِ یادبودِ پسح در مصر را انجام دهد. شعرِ او نیز مثل نامش همان «پسح در مصر» است.

اما چگونه است این پسح که هم گرامیداشت خروج از مصر است، هم جشنِ کسی که در مصر مانده است؟

به باور من، همانگونه است که سلان پیوسته دربارهٔ ناممکن بودن و همزمان ضرورت داشتنِ قرارِ منظوم خویش، دربارهٔ سکونتش در سکوت و همزمان دربارهٔ عبور از این سکوت نوشته است (قراری که اینگبورگ، همان غریبه، به نظر از آغاز تا انجام در آن و به‌هنگام با او همراه بوده است). تنها در پیوند با جشنِ پسح در مصر است که این قرار به روشنی ظاهر می‌شود. بدین معنا «پسح در مصر» همان سرفصلی است که مجموعهٔ آثار پل (پسخ) سلان پای آن حک شده است.


پانوشت (مترجم)

1

پِسَح یا به عبری پسخ (פֶּסַח) از عیدهای مهمِ یهودیان و جشنِ یادبودِ خروج بنی اسرائیل از مصر است. این جشن در نیمهٔ ماه نیسان (در تقویم عبری) به مدت هشت روز انجام می‌گیرد. عیدِ پاک مسیحی نیز همچون پسخ در همین ایامِ آغاز فصل بهار است.

یادداشت «پسح در مصر» در کتاب زیر منتشر شده:

Agamben, Giorgio (2014) : Il fuoco e il racconto, figure nottetempo, Milano, 100-106

Agamben, Giorgio (2017) : The Fire and the Tale, Translated by Lorenzo Chiesa, Stanford University Press, California, 72-77

2

ر. ش. به

Bachmann, Ingeborg; Celan, Paul (2008): Herzzeit, Briefwechsel, Suhrkamp, Frankfurt am Main

3

ماکس فریش (Max Frisch) نویسندهٔ سوئیسی است که در آن زمان همراه اینگبورگ باخمَن در اویتیکون زندگی می‌کرده است.

4

ر. ش. به همانجا:

Bachmann, Ingeborg; Celan, Paul (2008): 165

5

واژهٔ عبری גָּלוּת (گالوت) به معنی رانده شدن و تبعید یهودیان است. واژهٔ دیاسپورا (diaspora) در ترجمهٔ عهد عتیق نیز از گالوت گرته برداری شده است. شروع گالوت به تاریخ تبعید یهودیان در حدود سال ۵۸۶ پیش از میلادِ مسیح است.

6

اشارهٔ آگامبن به شعر «تو شبیه تو باش» است که در سوم دسامبر ۱۹۶۷ نوشته شده و همچنین دومین شعر در نامه‌نگاری سلان و دوستِ شاعرش ایلانا شموئلی است:

تو شبیه تو باش همیشه
به پا خیز اورشلیم وَ
قد برافراز
آنکه بند با تو کَند نیز،
و نور
شو
از نو گرهَش می‌زند در حافظه،
پاره گِل قورت دادم، در برج،
زبان، نیم‌ستونهای تاریکی،
کومی
اوری.

سطرهای دوم، سوم، پنجم و ششمِ شعر از ترجمهٔ آلمانیِ میانهٔ کتاب اشعیا در موعظهٔ چهاردهم مایستِر اِکهارت (۱۲۶۰-۱۳۲۸) فیلسوف و عارفِ آلمانی نقل شده است. اکهارت هم معاصر دانته (۱۲۶۵-۱۳۲۱) است و هم مثل دانته نه فقط به زبانِ کلیسا و اربابان (لاتین) که به زبانِ مردم (آلمانی) نیز می‌نویسد. آثار او تحتِ تأثیرِ فلسفهٔ نوافلاطونی است، و از گفتارِ کلیسای مسیحی فاصله می‌گیرد. کمرنگ شدنِ تاریخِ قدسیِ کلیسا و همچنین بدعت در نوشتارش، سبب می‌شود که در اواخر عمر او را به جرم الحاد در شهرهای کلن (Köln) و اوینیون (Avignon) به دادگاه بکشند. بیش از صد و پنجاه بند از مکتوباتِ اکهارت به لاتین و آلمانی ضمیمهٔ پرونده‌اش می‌شود که پس از دفاع کتبی نویسنده، مستقیم زیرِ نظرِ خودِ پاپ قرار می‌گیرد تا در اوینیون به آن رسیدگی کنند. در نهایت کلیسا بخشی از مکتوبات را مصداقِ زندقه می‌خواند و آثار اکهارت را طرد می‌کند. اما رسیدگی به پرونده‌اش با مرگِ او متوقف می‌شود.

مکتوباتِ اکهارت، اگرچه تسلطِ او را بر منطق، زبان، متافیزیک و حتی فیزیک نشان می‌دهد، از الهیات و عرفان جدا نیست. او همچون آگوستین در فلسفه هدفِ «زندگیِ شاد» (beata vita) را دنبال می‌کند و بر اساس نظریاتِ ابن رشد و ارسطو به وحدت الوهیت و خردِ انسان باور دارد. مفهوم خدا اگرچه نزد او همان وحدتِ وجودی است، اما شناختِ آن با کسر کردنِ هستی از خالق رخ می‌دهد. این رویکرد را می‌توان امروز تحت عنوان الهیات سلبی بررسی کرد که رد پای آن تا کریتیاس و تیمائوسِ افلاطون هم می‌رسد: «یافتن خالق و پدرِ این جهان کار دشواری است و اگر هم کسی موفق شود که پیدایش کند، وصفِ آن برای همه ناممکن است» (Timaios: 28c). در این دیدگاه، آفرینشِ هستی با ورود به ساحتی رخ می‌دهد که در آن شناختِ آفریدگار (ساحت پیشین) دیگر ممکن نیست، مگر از طریقِ شناختِ آن چه که نیست. کارکردِ زبان اگر در توصیف آنچه هست بیانِ حقیقت باشد، در توصیفِ آنچه که نیست فقط مَجاز است. در بینشِ اکهارت گسلِ بینِ خدا و هر چیز دیگر، آنقدر گسترده و ژرف می‌شود که خدای دینِ مسیح هم در رأس آن قرار نمی‌گیرد. از سوی دیگر، چنانکه در آثار دیگر اندیشمندانِ نوافلاطونی هم دیده می‌شود، این گسل از طریقِ آفرینشِ آفریدگان از نیستی، تحلیل می‌رود. و با فیضِ (Emanation) آفریدگار در آفریده تلاقی پیدا می‌کند. به این ترتیب در دیدگاه اکهارت آفریدگار در هستهٔ روحِ انسان که آن را «شرارهٔ روح» (Scintilla Animae) می‌نامد، به هیأتِ طبیعتِ الهی باقی می‌ماند.

نقلِ این چند سطر از موعظهٔ اکهارت با توجه به تقارن تاریخی شعر (سوم دسامبر ۱۹۶۷) با اولین روز جشن ظهور مسیحی (که در آن بخشهایی از کتاب اشعیا را می‌خوانند)، احتمالاً به خوانشِ عرفانِ مسیحیِ اکهارت از اورشلیم به معنای «روح» یا «معبد» نیز اشاره دارد.

اکهارت همچنین از سه نیروی روح سخن می‌گوید: «نیروی نخستین حافظه است به معنی یک دانشِ محفوظ و پنهان که پدر (خالق) را ترسیم می‌کند». سلان نیز همان واژهٔ قدیمی Gehugnis (حافظه) را در شعرِ خود آورده است‌.

پایان شعر به زبانِ عبری است: بایست، نور شو (کومی اوری). شناسهٔ فعلهای קומי (برخیز) و אורי (بتاب) مؤنث است. سلان شعر را برای ایلانا شموئلی (Ilana Shmueli) در مکاتباتش با او فرستاده و در یادداشت دیگری می‌نویسد: «کومی اوری: در مسکوت گذاشته‌ترین سخن پدیدار می‌شود».

ر. ش. به:

Celan, Paul (2018): *Die Gedichte*. Neue Kommentierte Gesamtausgabe, Hg. und kommentiert von Barbara Wiedemann, Frankfurt a.M., 1023

ر. ش. به:

Paul Celan (2004): *La Bibliothèque philosophique*, Catalogue raisonné des annotations [de Paul Celan], établi par Alexandra Richter, Patrik Alac et Bertrand Badiou, Paris, Éditions Rue d'Ulm, 557

ر. ش. به تیمائوس افلاطون:

Plato (1903): *Platonis Opera*, ed. John Burnet, Oxford University Press, [28ξ]

http://data.perseus.org/citations/urn:cts:greekLit:tlg0059.tlg031.perseus-grc1:28c

دربارهٔ مایستر اکهارت ر. ش. به:

https://plato.stanford.edu/entries/meister-eckhart

7

ر. ش. به:

Celan, Paul; Shmueli, Ilana (2004): *Briefwechsel*, Suhrkamp, Frankfurt am Main
8

ر. ش. به سلان، پل (۱۳۹۵): سنگ و دایره، نشر چشمه، ص. ۴۲

9

ر. ش. به:

Bachmann, Ingeborg; Celan, Paul (2008): 64
10

پل (پسخ) آنچل (Antchel): نام خانوادگی سلان در اصل آنچل بوده که پیش از خروج از رومانی، آنرا به سلان تغییر داده است.

11

سلان در بیستم آوریل ۱۹۷۰ در نزدیکی خانه‌اش در خیابان امیل زولا به پُلِ میرابو (Mirabeau) می‌رود و خود را در رودخانهٔ سن غرق می‌کند. عیدِ پسح در سال ۱۹۷۰ از دوشنبه بیستم آوریل شروع و بیست و هشتم آوریل تمام شده است.