مشت خاکستر
فرشته مولوی

نادیده نمی‌گیریم

درآمد

سه ماه پیش، در آستانه‌ی سال نوی میلادی، بر آن شدم تا حرف فروخورده‌ی سالیان دراز را سرانجام روی کاغذ سفید مجازی بیاورم. در سراشیب پیری و رنجوری و گیجیِ رسیدن به خط پایان، شاید، عجبی نباشد اگر واهمه‌های غریب گریبانگیر بشوند. از این دست واهمه‌ها یکی هم این است که: نکند زبان‌بسته و گره‌درگلو از دنیا بروم و نکند در دمِ رفتن در پیشگاه «داور درون» خود شرمنده باشم که دم از سانسورستیزی زدم اما خودسانسوری کردم!

چنین شد که نامه‌ی کوتاه و سرگشاده‌ی زیر را نوشتم. امیدم آن بود که این نامه، به یاری دوستان اهل قلم و رسانه، بتواند اعتنا و التفات مترجم‌های ادبی ارجمند را برانگیزد تا سرآغازی بشود بر پرداختن به بایستگی کنشگری فرهنگی و چاره‌جویی جمعی برای کاهش آسیب سانسور به ادبیات ترجمه.

در این سه ماه کوششم برای یافتن دستِ یاری به‌جایی نرسید — که این هم گویا، بنا به بی‌بهره بودن من از نام یا نفوذ یا تریبون، عجبی ندارد. پس بنا به عقل نداشته‌ام می‌بایستی خودم هم نامه‌ی «نادیده نمی‌گیریم» را ندید بگیرم و دست از جنگ دن‌کیشوت‌وار با سانسور بردارم. با این‌همه دو رویداد پی‌آیند سبب شدند که خیال کنم وقتش است که «نادیده نمی‌گیریم» را ناگفته نگذارم. رویداد نخست آن‌که دست بر قضا (در گروه تلگرامی مترجم) خبری از برنامه‌ای اینستایی (به نام پشت جلد از گروه تازه چه کتاب) خواندم و در پی آن دیدم که در آن برنامه در تهران آشکارا سخن از کابوس سانسور می‌رود. رویداد دوم درآمدنِ نوشتاری بود شیرین در باره‌ی زهر تلخ سانسور بود در دفتر سوم بارو (ستون پاراگراف به قلم مژده الفت). هم آن گفت‌وگوی بی‌پرده و هم آن طنز خواندنی به چشم من گواهی بوده و هست بر این که دیگر بیش از این نمی‌شود شوری بیش از اندازه‌ی آش چهل‌ساله‌ی سانسور را فروداد و دم نزد.

و سر آخر سخنی با دوستان و آشنایان مترجم: آنچه من را به گفتن و نوشتن این چند خط واداشته، نه این است که خود را صاحب نام و یا اعتبار و یا جایگاهی می‌دانم. همچنین گرچه ترجمه سرآغاز و بخشی از زندگی کتابی-کاری من بوده، خود را مترجم حرفه‌ای و درکار (فعال) نمی‌دانم. آبشخور انگیزه‌ام در نوشتن «نادیده نمی‌گیریم» این واقعیت است که: خود را آموخته‌ی قدردان ادبیات ترجمه و وامدار مترجم‌های گرانقدری می‌دانم که جادوی ادبیات جهان را پیش چشمم آشکار کرده‌اند‌. من همانند هم‌نسل‌های خودم در دوران شکوفایی ترجمه در دهه‌ی تابناک چهل پرورش یافته‌ام؛ پس هرچه در زمینه‌ی ادبیات و زبان می‌دانم بر آن یافته‌ها و خوانده‌های نخستین استوار شده. به پشتوانه‌ی نزدیک به پنج دهه کار نوشتن باورم این است که ادبیات ایران و فرهنگ ایران بی تکیه بر باروی بلند و سترگ ادبیات جهانی سست و شکننده می‌شود. آرزو دارم که ادبیات و فرهنگ ایران هم بماند و هم ببالد. این باور و این آرزوست که من را وامی‌دارد — دن‌کیشوت وار شاید — تقلایی بکنم برای دست به کاری زدن. از من بیش از این کاری ساخته نیست که این نامه را در بطری ستون «مشت خاکستر» بگذارم و در دریا بیندازم تا اگر خواستید ببینیدش و بگیریدش؛ یا اگر که نه، نادیده بگیریدش.


نادیده نمی‌گیریم

جنبش ترجمه‌ی ادبی در دوره‌ی پساقاجاری در نوزایی و شکوفایی فرهنگ ایران نقشی برجسته و سهمی سترگ داشته و دارد، چندان‌که هر آفت و آسیبی به آن تیشه به ریشه‌ی فرهنگ ایران است.

این جنبش از همان آغاز ایمن از آسیب و خطر نبوده، اما در چهاردهه‌ی گذشته موریانه‌ی سانسور چنان پرزور شده که اگر نه همه، بسیاری از آثار ادبی جهان تیغ‌خورده و تکه‌پاره به خواننده‌ی فارسی‌زبان می‌رسند.

ادبیات سرشت از آزادی دارد و، گریزان از بند و حبس و حصر، هیچ سانسوری را برنمی تابد. از همین‌رو هم هست که به هر جای جهان می‌رود و جهانی و جهان‌گیر می‌شود.

در زمانه‌ای به‌سر می‌بریم که آزادی اندیشه و بیان و آزادی نوشتن و خواندن از زمره‌ی آزادی‌های بنیادین و حقوق بشری به‌شمار می‌آیند.

در جهانی زندگی می‌کنیم که، به‌رغم مرزها و مرزبندهای بسیار، به‌هم‌پیوسته و ناگزیر درهم‌تنیده است و باشندگانش خواهی‌نخواهی از حال‌وروز یکدیگر باخبرند و بر چندوچون زندگی یک‌دیگر تاثیر می‌گذارند.

در این جهان و در این زمانه ترجمه‌ی ادبیات، فراتر از شغل و حرفه، کار فرهنگی و خویشکاری مدنی است و مسئولیت و تعهد اجتماعی-انسانی بر عهده‌ی مترجم می‌گذارد.

کار ما مترجم‌های ادبی و خواننده‌های ادبیات در پیوستگی بنیادین و ناگزیر با آزادی اندیشه و بیان و آزادی نوشتن و خواندن است. بنابراین در زمان و مکانی که حاکمان نمی‌خواهند تیغ بر ادبیات جهان نکشند و ناشران نمی‌توانند دست از کسب خود بکشند، ما با باور به آزادی ادبیات و بزرگداشت آفرینندگان ادبیات به‌سهم خود و به‌اندازه‌ی توان خود در برابر سانسور می‌ایستیم.

ما مترجم‌های ادبی می‌خواهیم و می‌توانیم پس از نشر کتاب گزارشی از بخش‌های سانسورشده‌ی را از هر راه ممکن در دسترس خریداران و خواننده‌های کتاب بگذاریم. همچنین ما خواننده‌های ادبیات می‌خواهیم و می‌توانیم از هر راه ممکن — از جمله همرسانی «سانسورشکن»های هر کتاب — پشتیبان آن گروه از مترجم‌های ادبی باشیم که با قدری زحمت و قدری جرئت حرمت نویسنده‌های کتاب‌ها و نیز حرمت خودشان را نگه می‌دارند.

ما می‌خواهیم و می‌توانیم بی آن‌که چرخه‌ی ترجمه‌ی ادبیات جهان و نشر آن را از کار بازداریم، با گام‌هایی شدنی — مانند فراهم‌آوری گزارش سانسورشکن برای هر کتاب ادبی، همرسانی آن در شبکه‌های اجتماعی، و به‌راه‌اندازی پایگاهی اینترنتی و دسترس‌پذیر برای گزارش‌ها — بکوشیم در پیشگاه ادبیات جهانی آبروی رفته‌ی ترجمه‌ی ادبی به فارسی را به جوی بازگردانیم.

ما می‌خواهیم و می‌توانیم به‌جای یکسره تن‌دادن به زور و زهر سانسور دست از جستن و یافتن پادزهرها برنداریم. می‌خواهیم و می‌توانیم به یاری یک‌دیگر با چاره‌اندیشی جمعی در جهان بی‌مرز ادبیات سربلند بمانیم و بگوییم ما هم مردمی هستیم شایسته‌ی امانتداریِ این ودیعه که دیگران به ما می‌سپرند.

ژانویه ۲۰۲۱