یادداشت چهارم
۱۱.
چهارده، پانزده ساله بودم که پدر نامهای نوشت برای من و برادرم. نه او سفر رفته بود، نه ما. در یک خانه بودیم، چهارنفری. ما سه تا با مادر. اما پدر برای دو فرزندش نامه نوشته بود. نامه نوشتن، هزار نیّت و انگیزه و شکلِ متفاوت دارد. اما هر نامهای در هر حال نشانیست از فاصله. گاهی فاصله، مکانیست، گاهی هم مکانِ فرستنده و گیرنده یکجاست و فاصله روحی- روانیست، یا تربیتیست؛ یا نه،
(ادامه…)کُتَک به مثابهٔ زبان
مروری بر کُتکهایی که خوردهام و زدهام
در دوران کودکی تا ابتدای نوجوانی، زیاد کتک خوردم. در مدرسهی ابتدایی، مجتمع آموزشی صمد بهرنگی (بعداً شهید بهشتی) یادم نمیآید کتک خورده باشم یا آنطور نبوده که یادم مانده باشد. معلمها خانم بودند و بهخصوص یکیشان بسیار تو دل برو و مهربان. اما یکیشان تنبیههای غیربدنی میکرد و معمولاً بداخلاق بود. بیرون رفتن از کلاس را به هر دلیل و بهانهای منع کرده بود.
(ادامه…)یادداشت سوم
۷.
طبقهٔ دومِ خانه که با طرحِ ابتکاری بابا ساخته شد، «بالا» بالاتر رفت و با آن سالنِ دراز که یک دیوارش پوشیده از قفسههای پُر از کتاب بود، یک دیوارش نوارهای موسیقی و یک دیوارش نقاشیها و خطهای قابشده، رؤیاییتر هم شد. راهِ زیادی از طبقهٔ پایین تا بالا نبود، اما آن بالا جهانی دیگر بود. نزدیک، اما دور و دستنیافتنی.
(ادامه…)یادداشت دوم
۴.
دَه، یازده سالهام. هنوز طبقهٔ دوم ساخته نشده بود. اما آن «بالا» راه افتاده بود دیگر. در حدِ یک اتاق بالای راهپله. آن زمان هنوز «بالا» برایم جهانی دیگر نشده بود. فقط میدانستم که بعضی عصرها، چند نفری از دوستهای بابا میآیند و در آن اتاق مینشینند دوُرِهم و حرفهایی میزنند که من نمیفهمم.
(ادامه…)یادداشت اول
پیشدرآمد
اگر قرارست نویسنده از «مسأله»هایش بنویسد و آنچه برای او «مسأله» است که گاه گسترهی عمومی دارد و گاه هم حریمی شخصی (اگرچه که عمومی-شخصی دوگانهی چندان معناداری هم نیست برای نویسنده)، حالا و در این سه چهار سال، برای من یکی از مهمترینها، مسألهای ست به نام «پدر» که به ناچار، هم سبک زندگیِ امروزم را شکل داده و هم ذهن و روانم را حسابی مشغول کرده است.
(ادامه…)