لوئی آلتوسر در رسالهٔ «ایدئولوژی و ساز و برگهای ایدئولوژیک دولت» بارها بر این عبارت مارکس و انگلس در «ایدئولوژری آلمانی» مکث میکند: «ایدئولوژی تاریخ ندارد.» این عبارت نقطهٔ شروعی است برای پروژه فکریِ آلتوسر در ارائهٔ تفسیری تازه از مفهوم ایدئولوژی. آلتوسر، بهطرز وسواسگونهای، تفسیرش از ایدئولوژی را بر سه واژهٔ این عبارت بنا میکند: ایدئولوژی، تاریخ و مفهوم سلبیتی که این دو را به هم ربط میدهد.
سلبِ تاریخ از ایدئولوژی توسط مارکس به این معناست که ایدئولوژی بهواقع ماهیتی ایجابی ندارد. به بیان دیگر، ایدئولوژی امری ذاتی نیست و هستیاش را تنها بر مبنای رابطهای سلبی با هستی واقعی تعریف میکند. بنابراین، ایدئولوژی شکلی از آگاهی کاذب و دروغین از تاریخ واقعی است که از اساس در خدمت بازتولید شرایط تولید سرمایهداری است.
آلتوسر در اولین قدم سعی میکند بر مبنای این عبارتِ مشهور فروید که «ناخودآگاه ابدی است» بیتاریخ بودن ایدئولوژی را بهجای سلبیت با ابدی بودنی بیزمان و همیشگی جایگزین کند. ایدئولوژی بهمانند ناخودآگاه فرویدی بیتاریخ است یعنی امری زمانمند و محدود نیست. اما اگر ایدئولوژی شکلی از توهم، نقاب کاذب یا پردهٔ خیمهشببازی است چرا افراد جامعه آن را «باور» کرده و تن به انقیاد آن میدهند؟ این پرسش نقطه شروع حرکت آلتوسر از مارکس به سوی لکان است.
تفسیر مارکسی — فوئرباخی پاسخ این پرسش را در مفهوم «الیناسیون» جستجو میکند. از دید مارکسِ جوان، الیناسیون بهواسطهٔ شیوهٔ تولید بر افراد جامعه تسلط یافته و موجب میشود تا آنها به بازنمائی «خیالیای» از وضعیت هستیِ خود تن دهند. در اینجا نیز آلتوسر بیش از آن که بر رابطهٔ ایدئولوژی با وضعیت واقعی انسانها تمرکز کند بر شکل بازنمایی «رابطه» افراد با وضعیت واقعی دست میگذارد. رابطهای یکسویه که در آن انسان — فرسنگها فاصلهگرفته از سوژهٔ آگاه، صاحب اراده و برسازندهٔ تاریخ — مقهور ساختارهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک دولت است.
آلتوسر با این مفهومپردازی هم در برابر ماتریالیسم تکعاملی مارکسیسم ارتدوکس قرار میگیرد (حزب کمونیست شوروی) و هم در برابر تفسیرهای هگلی و اومانیستی از مارکس (مرلوپونتی، سارتر و…). سوژهزداییِ آلتوسر قدرتی بیحد و حصر به ساختارها میبخشد تا آنجا که از دید او تاریخ بهصورت تاریخی بدون سوژه و البته بدون هدف تعریف میشود. با این تعریف، عاملیت هر تغییری در تاریخ نه به بیداری سوژهٔ تاریخیِ مارکس (پرولتاریا) از خواب مصنوعی ایدئولوژی که تنها به تنشها و شکافهای ساختاریِ سیستم گره خورده است. در اینجا آلتوسر مجبور است تا به عقب بازگردد و مارکس را — فارغ از تمام رویکردهای سوژهمحور هگلی که در فرانسهٔ دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ باب روز است — بهمیانجی روانکاویِ فرویدی – لکانی بخواند. به همین دلیل آلتوسر مهمترین دستاورد فروید در کشف ناخودآگاه را مرکززدایی از سوژه میدانست. سوژهای ترکخورده، شکافته و آواره که حتی بر آگاهی خود نیز مسلط نیست.
نزد آلتوسر ایدئولوژی آن بستر کلیدی است که میتوان بر روی آن به بازتعریف رابطهٔ سوژهٔ مرکززدوده اندیشید چرا که بهبیان او عظیمترین و موذیانهترین قدرت ایدئولوژی ظرفیت آن برای القای تصوری خیالی از سوبژکتیویتهٔ انسانها به آنها است. کلیدیترین مفهوم آلتوسر در تبیین این موقعیت، مفهوم «احضار» (Interpellation) است. ایدئولوژی فرد را مورد خطاب قرار میدهد، او را احضار میکند و در موقعیتهای خاص قرار میدهد و در ادامه از او انتظار دارد تا اعمال و آئینهای مربوط به آن موقعیت خاص را — آنچنان که او انتظار دارد — به جا آورد.