پاراگراف
مژده الفت

نویسندهٔ از یاد رفته به ناحق

کتاب «از کتاب رهایی نداریم»1 فصلی دارد به نام «انتقام تصفیه‌شده‌ها» که در آن صحبت از ناشناس‌ماندن بعضی از شعرا و نویسندگان است و مطرح شدن بعضی دیگر. حین گفت‌وگو، ژان کلود کریر می‌گوید که فرانسه شاعرانی دارد بزرگ‌تر از بودلر و لامارتین که ناشناخته مانده‌اند و بعد از ذکر نام آنها به اومبرتو اکو می‌گوید: «شما هم برایم از نویسندگان ایتالیایی از یاد رفته بگویید. از یاد رفته به ناحق.»

تأکید او بر «ناحق بودن» فراموش شدن نویسندگان تأمل‌برانگیز است. بعد از خواندن این فصل از کتاب با خودم گفتم نویسندگان ایرانی به ناحق از یاد رفته کدامند؟ نمی‌دانم تا به حال کسی تحقیقی مدون در این زمینه کرده است یا نه. گرچه از یاد رفتن به جای خود، فکر کنم حتی هستند نویسندگانی که مجالی پیدا نکرده‌اند برای راه یافتن به یادها!

گویی در کشورهای دیگر هم نام‌آشنا یا گمنام بودن نویسنده‌ها همیشه به کیفیت کارشان بستگی ندارد کما اینکه اومبرتو اکو دربارهٔ کتاب نویسنده‌ای ایتالیایی که ترجمه‌هایی هم از آن شده است، می‌گوید: «در جایی که خود ایتالیایی‌ها هم آن را نمی‌خوانند فرانسوی‌ها چرا باید بخوانند؟…با شرمندگی باید اعتراف کنم که تا این اواخر آن را به‌طور کامل نخوانده بودم. کشفی کردم. می‌گفتند که ملال‌آور است. اصلاً چنین نیست.»

او می‌گوید «می‌گفتند…» چه کسانی گفته‌اند؟ چه بسا آنها که اصلاً کتاب را نخوانده‌اند یا خوانده‌اند و نمی‌خواسته‌اند دیگران بخوانند! معمولاً قضاوت‌ها و برچسب زدن‌ها تا حدی تأثیرگذار است.

ظاهراً نه‌فقط حالا و در کشور ما، که همیشه و در همه‌جا نیروهایی در دنیای ادبیات هستند که نمی‌خواهند یا نمی‌گذارند بعضی صداها شنیده شوند. صداهایی که به‌تعبیر این کتاب پالایش و تصفیه شده‌اند، اما هیچ بعید نیست روزی انتقام بگیرند. روزی که نویسنده‌ای یا محققی یا فردی علاقه‌مند به ادبیات گوش تیز کند برای شنیدن. گیریم ده سال یا صد سال بعد.

اما باید پرسید آیا در ادبیات ما، خصوصاً در سال‌های اخیر، اساساً چنین صداهایی وجود دارند؟ آیا هستند متن‌های ارزشمند کشف‌نشده‌ای که صبورانه در انتظارند تا روزی کاشفی از راه برسد و همچون اومبرتو اکو بگوید «کشفی کردم» و ارزش آن آثار را بر همگان آشکار کند؟ بعید نیست که باشند، چون بی‌ارزش‌بودن تمام کتاب‌های خاموش چندان منطقی به نظر نمی‌رسد. حتی شاید خاموش هم نیستند. شاید دارند فریاد می‌زنند تا سر بچرخانیم و نگاهشان کنیم، ولی ما گوش‌هایمان را گرفته‌ایم و نمی‌خواهیم چیزی بشنویم.

بیایید از تعبیر بعضی نویسندگان استفاده کنیم که می‌گویند کتاب فرزند نویسنده است (گرچه شخصاً این تعبیر را نمی‌پسندم!) در این صورت حتماً فرسنگ‌ها فاصله هست بین زندگی و بالیدن فرزندان نویسندگان! ابتدا کودکی را در نظر بگیرید که هنوز به دنیا نیامده عمه و خاله و همسایه دوربین‌به‌دست منتظر تشریف‌فرمایی‌اش هستند، دهل‌زن‌ها در کوی و برزن ورودش را فریاد می‌زنند و دوستان مقدمش را گلباران می‌کنند. بعد زندگی و سرنوشت کودکی را تصور کنید که در کنج اتاقی به دنیا می‌آید و هیچ‌کس از تولدش باخبر نمی‌شود جز مادرش و چهار تا دوست و همسایه! بله، سرنوشت کتاب‌ها بسیار با هم فرق دارد، همان‌طور که سرنوشت کودکان یکسان نیست. جشن و پایکوبی پیش و پس از چاپ کتاب کجا و سکوت مطلق کجا؟

بحث بر سر کیفیت کتاب‌ها نیست، چرا که همه می‌دانیم که هر سال کتاب‌های بسیاری منتشر می‌شود که با خواندن بخشی از آنها فقط باید به حال درختان افسوس خورد، حرف از دوگانگی برخورد با «تازه‌های نشر» است از سوی ناشران و اهالی ادبیات و رسانه.

حساب آثار نویسندگان مطرح و شناخته‌شده جداست چرا که این آثار معمولاً بی‌نیاز از معرفی دیگران راه خود را میان مخاطبانشان باز می‌کنند، اما وقتی کتاب نویسندگان جوان یا تازه‌کار یا کم‌تجربه چاپ می‌شود و ناشر و اهالی ادبیات و رسانه یکی را همچون برگ زرین ارج می‌نهند و دیگری را همچون برگی خشکیده به دست باد می‌سپرند، چه تفسیری باید کرد؟

وقتی ناشر کتابی را بعد از انتشار خبر چاپش رها می‌کند به امان خدا و کتاب دیگری را در هر فرصت به رخ مخاطبان می‌کشد چه باید گفت؟ (راستش گاهی آنقدر پاراگراف‌های گوناگون یک کتاب را به اشتراک می‌گذارند که انگار قرار است فردا سؤالات امتحانی را رو کنند و ملت باید همه را حفظ باشند تا بیست بگیرند!)

از نقش ناشر که بگذریم می‌رسیم به نقش نویسنده یا روزنامه‌نگاری که تریبونی برای خود دارد و به‌محض خروج کتاب از چاپخانه در وصف آن می‌نویسد «یک شاهکار!» و هنوز یک ماه نشده فضای مجازی پر می‌شود از مصاحبه‌ها و عکس‌ها و نقدهای مثبت.

ستایشگران معمولاً سریع وارد میدان می‌شوند، اما منتقدان به‌بهانهٔ گریز از دشمن‌تراشی سکوت پیشه می‌کنند. وانگهی آینده‌نگر بودن در دنیای کوچک ادبیات شرط عقل است. از کجا معلوم که روزی کار خودشان به ناشر کتاب یا دوستان نویسنده یا روزنامه‌نگار تحسین‌گر کتاب نیفتد؟!

و اما در چنین فضایی چه اتفاقی می‌افتد برای نویسنده‌ای که نه در هفت آسمان یک ستاره دارد و نه روی زمین دوست و آشنای سرشناس؟ نویسنده‌ای که شاید ناشران شناخته‌شده‌تر اثرش را چاپ نکرده‌اند و می‌داند حمایت ناشر و یارانش کمکی به معرفی کتابش نخواهد کرد و احتمالاً باید قید دعوت به جلسات نقد و گفت‌وگو را هم بزند. او شاید فقط امید دارد که کتابخوانان بی‌طرف کتابش را بخوانند و به همدیگر معرفی کنند. تازه آن هم در صورتی که کتاب در زمینهٔ پخش خوش‌شانس باشد و کتابفروشان از اثر نویسنده‌ای گمنام استقبال کنند. آیا چنین خواهد شد؟ خدا می‌داند.

اومبرتو اکو در فصل دیگری از کتاب می‌گوید: «ارسطو در فن شعر در حدود بیست تراژدی را، که ما هیچ اطلاعی از آنها نداریم، نام می‌برد. چرا تنها آثار سوفوکل و اوریپید باقی مانده‌اند؟ آیا آنها بهترین و شایسته‌ترین آثاری بودند که می‌بایست برای نسل‌های بعد به یادگار بمانند یا اینکه نویسندگانشان با دسیسه‌چینی توانسته‌اند ستایش معاصرانشان را برانگیزند و رقیبان خود را کنار بزنند؟»

و بعد ژان کلود کریر، لابد برای دلخوشی نویسندگانی که نتوانسته‌اند ستایش معاصرانشان را برانگیزند، می‌گوید: «چه بسا نویسندگان بزرگی که هیچ خبری از آنها به ما نرسیده است… شاید بزرگ‌ترین نویسنده همان کسی باشد که چیزی از او نخوانده‌ایم. شاید اوج شهرت و افتخار چیزی جز گمنامی نباشد.»… آیا چنین است؟ شاید!


پانوشت

1

اومبرتو اکو، ژان کلود کریر؛ به‌سعی ژان فیلیپ دوتوناک؛ ترجمه مهستی بحرینی؛ انتشارات نیلوفر.