اولین روز مسابقات جام جهانی مردان ۲۰۱۴ بود. من و الهام حیدری و مریم حاجیان میخواستیم قبل از شروع مسابقهها به استادیوم برسیم و مستقر بشویم. هر سه کارت خبرنگاری داشتیم و طبق آن میتوانستیم از امکاناتی که برای خبرنگاران مهیا بود استفاده کنیم و عکس و فیلم بگیریم و مصاحبه کنیم. اما ما خودمان را فقط خبرنگار نمیدیدیم. ما آنجا بودیم تا به کمپین خودمان که هدفش ورود زنان ایرانی به کشتی بود رسمیت بدهیم. آنجا بودیم تا حضورمان محدود به شبکههای مجازی نباشد. ما آنجا نبودیم تا فقط مردان کشتی را ببینیم بلکه آنجا بودیم تا مردان کشتی هم ما را ببینند. آنجا بودیم تا حریم مردانهٔ دنیای کشتی را بشکافیم. آنجا بودیم تا نه تنها در استادیوم بلکه به نزدیکترین جای ممکن به تشک کشتی نقبی بزنیم.
استادیوم فورم لسآنجلس میزبان مسابقات بود. تشکهای کشتی وسط سالن بودند. سکوی عریضی در مرکز سالن تعبیه شده بود و رویش دو تشک کشتی پهن کرده بودند. قرار بود مسابقهها طبق جدول حذفی همزمان روی دو تشک برگزار بشود. به این ترتیب هر تشک از سه طرف باز بود. در یک سو جایگاه ناظران و داوران قرار داشت و دو سوی دیگر ویژه مربیها و کادر دو تیم و همچنین خبرنگاران بود. وقتی که نوبت ایران میشد کنار تشک کیپ تا کیپ پر از مردان اکثراً ایرانی میشد. از خبرنگار گرفته تا کادر تیم تا کشتیگیرهای دیگر تیم تا فلان دوست و آشنایی که توانسته بود به این قسمت راه پیدا کند.
من از آنجایی که زیاد کنار تشک بند نمیشدم و دائم میرفتم سراغ تماشاگرها وقتی که میخواستم خودم را به تشک برسانم جای خوبی گیرم نمیآمد. یک بار ایستادم پشت مربیهایی که کنار تشک داشتند به اصطلاح کوچ میکردند و شروع کردم از همانجا عکس و فیلم گرفتن. فیلمهای جالبی از آب درمیامد چون بخشی از کادر سر مربیها بود و صدای کوچ کردنشان شنیده میشد و در مرکز کادر خود کشتی در جریان بود. ولی گاهی نیاز به زاویه دید بازتری داشتم. رسول خادم سرمربی تیم بود و تمام وقت کنار تشک میایستاد و همراه با یک مربی دیگر که مربی خاص کشتیگیر روی تشک بود در حین مسابقه او را کوچ میکرد.
اینطور مواقع مهمترین مهارت کشتیگیران نه در دست و پاهاشان بلکه در گوششان است چون که در حساسترین لحظات مسابقه همه ایرانیان غیور حاضر در صحنه، از خبرنگار بگیرید تا مربیان و دوست و آشنای پارتیداری کنار سکو تا هزاران تماشاگر ایرانی سالن شروع به کوچ کردن میکنند و دستورات «لنگش کن» را صادر میکنند. دستوراتشان کاملاً هم دقیق و تخصصی است، فقط مشکل این است که با هم توافق ندارند و همزمان در میان هیاهوی جیغ و دست و شیپور صدای فریادهای پراکندهای فرمان میدهد: بارانداز! کنده! سالتو! زیر یه خم!
در این میان رسول خادم در کنار مربی دیگر کنار تشک ایستاده، تمام تمرکزش را به کشتی در حال اجرا معطوف کرده و میخواست صدایش را به گوشهای شکسته میان گود برساند. خادم چشمانش را تیز میکرد، گاهی کمی به جلو خم میشد تا زاویه دیدش را بهتر کند، دو دستش را دور دهان قرار میداد و پیامش را فریاد میزد. گوششکستهٔ میان گود هم قرار بود این صدا را بین آن همه صدا تشخیص بدهد. اینجا مربیان علاوه بر تبحر و تیزبینی و سرعت عمل به حنجرهای نیرومند برای تفوق در پیکار صداها نیاز دارند. حنجره رسول خادم در این پیکار کم میآورد. او مثل یک شطرنجباز قهار بهترین حرکت را تشخیص میداد ولی صدایش به اندازه کافی بلند نبود. این موقع ترکیب او و مربی کنار دستش کارساز میشد. مربی و خادم انگار یک زبان نهان بین خودشان داشتند که به همان سرعتی که در مسابقه کشتی لازم است به هم وصلشان میکرد و بر سر این یا آن فن و تاکتیک به توافق میرسیدند.
خوب که گوش کردم متوجه شدم خیلی وقتها پیام خادم تلنگرهای روانی و تشویقآمیز است تا تکنیکی: «مسعود تو میتونی»، «حسن کار خودته»، «رضا کم نیار». سالها بعد وقتی که در مسابقات جهانی زیر ۲۳ سال ۲۰۱۷ صدای «باید ببازی، علیرضا» خطاب به علیرضا کریمی همه را شوکه کرد فکر کردم از رسول خادم و این مربیها چطور چنین فرمانی صادر شده؟ همه میدانیم که جریان از این قرار بود که کشتی علیرضا کریمی با حریف روس و مبارزه کشتی گیر آمریکا و اسراییل همزمان شروع شد، کریمی از حریف پیش بود، اما یک دقیقه مانده به پایان مبارزه از آنجایی که امتیاز کشتیگیر اسراییلی از کشتیگیر آمریکایی بیشتر شده بود از ترس این که مبادا در مرحله بعد کریمی با کشتیگیر اسرائیلی روبرو شود مربی فریاد زد «باید ببازی». این فرمان چه با توافق رسول خادم صادر شده باشد چه بدون توافقش با مرامی که من در مسابقهها شاهدش بودم جور درنمیآمد. بیجهت نیست که در پی شکستی که با فرمان «باید ببازی» رقم خورد خادم استعفا داد.
همان روز اول مسابقه برداشت من از رسول خادم این بود که او شخصیتی سختگیر، منضبط، محافظهکار، پرجذبه، بسیار متمرکز، و کمی محجوب دارد. خادم فقط و فقط جایی حضور داشت که برای مسابقات لازم میدانست و غیر از آن به اتاقش برمیگشت. در این چند سال که در مسابقات بودم، خادم هر جا که تیم ایران و همچنین هر جا که تیم رقیب ایران مسابقه داشت کنار تشک یا مشغول کوچ کردن بودن یا مشغول تماشای کشتی رقیب برای جمعآوری توصیههای لازم به کشتیگیران در جلسه تمرینی. ولی هر بار بلافاصله بعد از اتمام آخرین مسابقه به سرعت از صحنه خارج میشد. زمانی که جشن و شادی و مراسم اهدای جام و جوایز شروع میشد و همه تیم ایران و مربیها و کادر با شور و شوق روی سکو میرفتند و عکس میانداختند و شادی میکردند خادم غایب میدان بود.
برگردیم به مسابقه. من پشت سر خادم و مربی دیگر که الان یادم نیست رضا لایق بود یا علیاکبر دودانگه یا امیر توکلیان ایستاده بودم. در کنارشان ردیف مردان دیگر کادر و خبرنگار و بقیه گوش تا گوش ایستاده بودند. ثانیه به ثانیه به هیجان مسابقه اضافه میشد و با هر فنی که کشتیگیر ایرانی میزد یا میخورد فریاد شوق یا ناله تأسف تماشاگران برمیخاست. در آن جو به اطراف خودم نگاه کردم. مریم را نمیدیدم ولی حتماً از همان اول جایی کنار تشک جا خوش کرده و دارد عکاسی میکند. الهام همیشه دورتر در جایگاه خبرنگاران مینشست و صفحاتمان را در شبکههای مجازی به روز میکرد. مسابقه دیگری در تشک آن سوی سالن در حال اجرا بود. نه تنها در کنار تشک مسابقه ایران فضا مطلقاً مردانه بود بلکه در مسابقات بقیه کشورها هم در کنار تشک زنی دیده نمیشد.
راستش از سرمربی و مربی تیم که انتظار جا دادن به من در کنار تشک نداشتم. حتی متوجه بودم که میتوانستند از حضور زن ایرانی در آنجا و در آن شرایط سیاسی بعد از جنبش سبز و بحران کشتی در المپیک که در قسمت قبل توضیح دادم بترسند. ولی بین آن همه مرد هموطن خبرنگار و هوادار که به تشک چسبیده بودند انتظار این را داشتم که کمی هم که شده از آن میل همیشگی تصرف کامل فضا بکاهند و دو دستی بر سلطه خود نچسبند و اندکی کنار بکشند، آن هم مردانی که هر کدام سالها خارج از ایران زندگی کرده بودند و حتماً کلی ادعای تمدن و برابری داشتند. بماند که همان شب در لابی هتل شنیدم که یکی از ایشان حتی شاکی شده بود که چرا این زن مدتی جلوتر از او بوده و باسن قرمزش را (اشاره به شلوار قرمز من) توی چشم آنها کرده است.
از بین سر و شانههای مردانی که بین من و تشک کشتی دیوار کشیده بودند دریچهای پیدا میکردم و از آن میان کادر دوربین را میبستم. در همان حیث و بیث یک باره خادم که متوجه حضور دوربین من بود سرش را چرخاند و به من نگاه کرد و بدون این که کلامی بین ما رد و بدل شود یک قدم به کنار رفت و یکدفعه درست جلوی من به اندازه یک نفر جا باز شد. کافی بود یک قدم به جلو بردارم تا درست در کنار سرمربی تیم ملی ایران زنی دوربین به دست کنار تشک ایستاده باشد. مطمئن نبودم چقدر درست است ولی قدم را برداشتم. مسابقات به صورت پخش زنده از تلویزیون ایران پخش میشد. همان روزها خیلی از دوست و آشناهایم با تعجب برایم پیغام میفرستادند که پروانه، در تلویزیون دیدیمت که کنار تشک کشتی بودی، تو آنجا چه میکنی؟ جواب آسان و کاملی نداشتم. حتی برای خودم. بعد از هفت سال حالا شاید پروانهگی بخشی از جواب من باشد. چند وقت بعد یکی از استادهایم در دانشگاه آریزونا عکسی برایم فرستاد که از زاویه روبرو از ردیف ما گرفته شده بود. استادم نوشته بود فکر میکنم زنی که با دوربین آن جلو کنار مربیان ایستاده تو هستی. به شوخی اسم عکس را گذاشتم من و خادم و بر و بچ کنار تشک کشتی.