۱
نبرد افراسیاب و منوچهر در پتشخوارگر، هم در شاهنامه و هم در متون پهلوی به خوبی شناخته شده است: در یکی از یورشهای چندبارهاش، افراسیاب تورانی منوچهر و لشکرش را در پتشخوارگر محاصره کرده و بر آن است ایرانیان را با خواری از سرزمینهایشان بیرون براند. روزها از محاصره گذشته، و روز وشب حصر، تاریک روشن تشنگی، مرگ و آوارگی است: افراسیاب، خانهها را فروریخته، روستاها و شهرها را ویران کرده و مردمان، بی نصیب و تهیدست، آوارهی ناکجا آباد گشتهاند. اما آنچه بیش از هر چیز بر سر دنیا سنگینی میکند، سایهی بیبارانی است که افراسیاب خود عامل آن است: آنجا که او هست، آبها میخشکند.
اما پیش از آنکه نابودی سرزمینهای ایرانی، که در نگرش ایرانیان سراسر جهان زندگان را در بر میگیرد، به نیستی حیات زمین بیانجامد، امشاسپند نگهبان زمین، سپندارمذ، به یاری بر میخیزد. در پیکر دوشیزهای با زیبایی بیکران، نزد منوچهر میرود تا چارهی کار را با او در میان بگذارد: باید که از میان پهلوانان، بهترین کمانگیر را فراخواند تا با کمانی که ایزدبانوی زمین به او ارزانی میدارد، تیری بیافکند، تیری که جایگاه فرودش تعیین کنندهی مرزهای ایران-زمین خواهد بود.
آنچه بر آرش کمانگیر خواهد گذشت را همه میدانیم. آرش نیز میداند که ایزدبانو برای نجات زمین که همان سرزمین است او را قربانی خواهد کرد. در اوستا آمده است که باد و آب و خاک و گیاه تیر آرش را با مهر راه نمودند تا در پایان بر تنهی سترگ درختی در مرز توران فرو نشست. تیری که جان آرش در آن بود، نام ایزدی را در خود تکرار می کرد: تیشتر، ستاره ی باران. جان آرش از جنس آبهای زاینده بود: تیر، افراسیاب را به کشورش باز راند و سرزمینهای ایرانیان را به ایرانیان بازپس داد؛ آنگاه باران باریدن گرفت و زمین از نو زندگی یافت. بدینگونه آرش نیز همچون سیاوش قربانی ناگزیری بود برای زایندگی زمین، و این بار، برای بازگشت به سرزمین نیز.
۲
پیش از آنکه آرش تیر گردد، سپندارمذ از زبان منوچهر افراسیاب را بیم داد: «به یاد بیاور»، به نهیب گفت، «آن پیمان را که نیای تو با فریدون فرخ بست به یاد آر، و به سرزمین خود بازگرد تا دوباره لبان خاک از موهبت باران، تر شود!». چه آنگاه که فریدون گیتی را بر پسران خود بخش کرد، تور، نیای افراسیاب، را توران داده بود. آری، دست یازیدن نبیره به سرزمین های ایرانیان، پیمان شکنی بود، اما آنچه میشکست نه تنها پیمان آن شاه فرخ، که عهد مهر نیز بود.
در ادبیات مزدیسنا، مهر، پاسبان پیمانهاست. او که نامش را به عشق ورزی وام میدهد و در آفتاب تجسمی نورانی مییابد، نماد درخشندگی و پیمان عشق است. بدین گونه، مهر-بانی، پیش از هر چیز خود پاس داشتن پیمانهاست؛ و نیز پیکار با فراموشی است، یادآوری پیوستهی گرامی ترین پیمانها، آنکه در آغاز آفرینش اهورامزدا با آفریدگان خویش بست تا او را در شکست پلیدیها یاور گردند.
بدین گونه، آنگاه که افراسیاب تورانی عهد فریدون را میشکند، آسمان از باریدن باز میایستد: دست یازیدنش به سرزمینهایی که از آن او نیست، هم امشاسپند زمین را به خشم میآورد و هم نهایت نامهر-بانی است؛ پس آسمان با فروخوردن اشکهای زایندهاش، خشم ایزدان را مینمایاند. و نیز از همین روست که تیر آرش، ستارهی دنبالهداری که نوید باران است، پیچیده در هشدار «به یاد بیاور»، افراسیاب را به توران عقب میراند.
۳
امروز آرش نام سلاحی است؛ موشکی برای نابودی دشمنی نه در سرزمین خودش، که در سرزمین سومی که از آن دیگرانی است بیگانه با این دشمنی. آرش کمانگیر جان زایای خویش در تیر کرد تا باران را بشارت دهد، آرش امروز اما تیری است پیامآور مرگ و نیستی؛ تیری در دستانی بی-مهر، در کمان پرآوازهیی که بر راستیها و نیکیها گرد فراموشی میپاشد؛ تیری نه از برای دفاع از سرزمین، زندگی و آبادانی، تیری ارزانی افراسیابهای دنیای نوین که به دست یازیدن بر آنچه از آنِشان نیست کمر بستهاند.
در پتشخوارگر، آفتاب و باران و زمین یار یکدیگر شدند تا دیو پلید نامهربان را از ایران-زمین بیرون رانند. حال در روزگار بیمهریِ انسانها با آفتاب و باران و زمین، در روزگار بییادی، دوران آرشهای پولادین مرگ، چه کسی از ایزدان یا مردان و زنان زندگی را به یاری بر خواهد خواست؟ به یاد بیاوریم؛ باید که به یاد بیاوریم آن پیمان نخستین را.