تحریم
ژوزه ساراماگو
از عذابِ خوابِ ناتمامش بیدار شد. چشمش به شیشهٔ خاکستریِ پنجره افتاد که روبرویش یخ بسته بود. انگار چشم چارگوش صبح بود که از پشت چارخانههای رنگ پریده و قطرههای عرقِ تنفسش نگاه میکرد. زن فراموش کرده بود پیش از خواب پرده را بکشد. خشمگین شد. اگر نمیخوابید همهٔ روزش خراب میشد. با این حال نتوانست بلند شود و جلو نور را بگیرد. ملافه را روی سرش کشید و برگشت طرف زنش تا در گرمای تن و عطر موهایش پناه بگیرد.
(ادامه…)چهار حکایت
فرانتس کافکا
دنبالش نگرد!
تازه صبح شده بود. خیابان ها پاک و خالی بود. به ایستگاه قطار رفتم. ساعتِ روی سردر را که با ساعتِ خودم مقایسه کردم، دیدم بسیار دیرتر از آن است که خیال کرده بودم. باید بیشتر شتاب می کردم. وحشتِ ناشی از این دریافت سبب شد که در راه تردید کنم. هنوز این شهر را خوب نمیشناختم. خوشبختانه یک پاسبان نزدیکم ایستاده بود.
(ادامه…)کوُآگولا
امسال رزا لوکزامبورگ یکصد و پنجاه ساله شد. برتولت برشت او را در شعرِ «سنگنبشتهٔ مزار رزا لوکزامبورگ» چنین معرفی میکند: «بانوی یهودیتبارِ لهستانی/ پیشتازِ کارزارِ کارگرانِ آلمانی/ که به دستور سرکوبگران/ در آلمان کشته شد».
لوکزامبورگ نه فقط در دنیای سیاست که در شعر و ادبیات آلمان نیز حضورِ الهامبخشی داشته است.
(ادامه…)آخرین شعر سرگئی یسهنین
پاییز باز پایان یافته است. و زمستان، امروز با نود و پنچمین سالروزِ مرگِ شاعرِ تغزلیِ روس همراه شده است. در چنین روزی، سرگئی یسهنین آخرین شعرش را با خون خود نوشت. و انگار این چند روزِ آخرِ سالِ میلادی، بین فرازِ آخرِ آن شعرِ خونین و فرازِ شعری از مایاکوفسکی میگذرد که در پاسخ به یسهنین و در رثای مرگش سروده است.
(ادامه…)