بازیافت
…کله سحر یه دکل عوضی که قالچاقکنه دکتر صداش میکرد و بابت هر دست و پایی که میشکست یه تراول پنجاهی میگرفت طاقباز با یه مشت دستمال کاغذی و گولهٔ پنبه چشامو بست تا میلهٔ آهنی را نبینم یه وقت جاخالی بدم و لُنگ خیسی را که بوی گند سرکه میداد چپوند حلقم و قالچاقکنه دستام را که گزگز میکرد سفت چسبید.
(ادامه…)مرضیه
یک
- خجالت بکش مختار! طوری تخت را بغل کردهای که گمونم واسه اینکه بدونی بیرون چه خبره به جای اینکه پا شی پرده را بکشی همون زیر ملافه گوگل میکنی.
مختار: چه خبره؟ نذری میدن؟
- بزنم کنار این پردههای لعنتی را بذار نور بیاد!
مختار: دیشب چه ازم گذشت ای خدا تو شاهدی!
- چه باد خوبی راه افتاد!
مختار: هی خودمو خاروندم و هی رفتم آب زدم به صورتم و هی خودمو خاروندم.
(ادامه…)مرحبا بچه عربها!
با آن که صنم هم که داشت توی آینه صورتش را با روغن بادام چرب میکرد حتی به مرگ ناصر هم قسم میخورد که امروز صبح هم کلید را در قفل دیده است ولی حالا که همه پاشنهورکشیده سراغ کمد چوبی رفته بودند تا سجلها را بردارند کمد قفل بود و کلید مثل قطره آبی به زمین فرو رفته بود و سعید که با حلقهٔ کبودی زیرِ چشم جرئت کرده بود و زده بود زیر آواز
(ادامه…)ما و این میر نوروزی
اگر پروتاگوراسِ یونانی — متولد عهد بوق — معلمِ دورهگرد حکمت بود؛ آقای هوشنگ گلشیری — متولد ۲۵ اسفند ۱۳۱۶ اصفهان — چاوشی بود به هرکجا که میرفت فرشی از داستان زیر پایش ریزبَفت میشد و این پاقدم را به پاس دقت در کار نوقلمانی کسب کرده بود که تاتیتاتیکنان داشتند اولین داستان قابل عرضشان را مینوشتند. خبرگیاش در داستان خیرهکننده بود.
(ادامه…)رعنا
…هی از زیر لحاف و با اون صدایی که انگار داره از ته چاه میآد هی مشت نکوب بگو اشتباه کردم اشتباه کردم! بهجهنم که اشتباه کردی! بسه هرچه تا کلهٔ سحر غلت زدی! آدمیزاد که تکتیرانداز نیست که همیشه بزنه وسط خال. گاهی عقلش به یه چیزایی قد میده که با عواقبش صفا میکنه و گاهی پشت فرمون طوری بد میرونه که ناچاره چپ و راست خسارت بده.
(ادامه…)