آلتوسر پس از آن که در گام اول نشان میدهد که ایدئولوژی رابطهای خیالی (در مفهوم لکانیِ آن) میان افراد و شرایط واقعیِ هستیشان است در تز دوم یکی از مهمترین گامهای خود در تبیین ایدئولوژی را ارائه میکند. تزی که میتوان آن را رادیکالیزه کردن ماتریالیسمِ مارکس دانست. او این رابطه را نه رابطهای سوبژکتیو (ذهنی) که از اساس رابطهای مادی در نظر میگیرد.
این امر به صراحت در عنوان تز دومِ او آمده است: «ایدئولوژی هستیِ مادی دارد». این یعنی ایدئولوژیهای گوناگون دینی، اخلاقی، حقوقی، سیاسی و… هر یک از طریق آپاراتوسهای دولتی نظیر کلیسا، مدارس، احزاب، و مطبوعات عمل میکنند.
فرض کنید فردی به خدا، وظیفه، عدالت یا آرمانهای حزب «باور دارد». او «فکر میکند» این باورها و اعتقادات او از شکلی از آگاهی سرچشمه گرفتهاند که او در انتخاب آنها دارای آزادی و اختیار مطلق بوده است. به همین دلیل در آئینها و مناسکی شرکت میکند که برساختهٔ آپاراتوسهای ایدئولوژیک دولتاند؛ اگر خداباور است به کلیسا میرود، زانو میزند، اعتراف میکند و…؛ و اگر به آرمانهای حزبیاش اعتقاد دارد به جلسات و میتینگها میرود، دستورالعملهای حزب را مطالعه میکند و در تظاهرات احتمالی حزب شرکت میکند.
بنابراین در اینجا صرف باورداشتن به ایدهها برای سوژهای که خود را صاحب آگاهی و اختیار میداند کافی نیست: او باید بر حسب ایدههایش عمل کند. به بیان آلتوسر او باید به مثابهٔ سوژهای آزاد ایدهها و باورهای خود را در یک پراتیکِ مادی (زانو زدن در کلیسا، شرکت در میتینگ و…) ثبت کند در غیر این صورت یا فردی ریاکار است و یا دغلباز و منحرف. ایدئولوژی هیچ کاری به ایدهها، اندیشهها و باورهای «واقعی» ما ندارد چرا که «واقعیت» از نگاه او همواره همان عمل آئینی است که سوژه در بستر آپاراتوسها انجام میدهد.
آلتوسر در اینجا به شکل هوشمندانهای از دیالکتیک تدافعیِ پاسکال استفاده میکند: «زانو بزنید، لبها را به نشانه دعا حرکت دهید و آنگاه ایمان خواهید آورد». آلتوسر، فرسنگها دورتر از نیت پاسکال، شکلی از اینهمانی (identity) و انطباق را میان کنش فردی و ایدئولوژی (در اینجا ایمان به خداوند) تشخیص میدهد. از نگاهِ ایدئولوژی ایدهها و باورهای سوژه انسانی در کنشهای او موجودند و یا باید موجود باشند. در غیر این صورت ایدئولوژی خود مسیری معکوس را طی کرده و ایدههایی منسجم و باورپذیر را برای سوژهها میسازد. ایدههایی که به مانند یک برچسب بر کنشهای بیمعنای سوژه الصاق شده و به شکلی «بازگشتی» (retroactively) به کنشهای او معنا میدهند.
از این رو هستیِ ایدهها و باورهای هر سوژه منفرد، یک هستی مادی است و ایدههای او چیزی جز کنشهای ماتریالیستی او نیستند که در اعمال و مناسکی درج شدهاند که به نوبهٔ خود به واسطهٔ آپاراتوسهای ایدئولوژیک مادیِ دولت تعریف و حدگذاری میشوند؛ در مادیت آئین عشای ربانی، صلیب کشیدن و یا سلام هیتلری دادن.
جمعبندی آلتوسر — در ساختارگرایانهترین شکل ممکن — بر روی دو نتیجهگیری کلی استوار است: نخست، اینکه هر عمل سوژه تنها و تنها تحت سیطرهٔ یک ایدئولوژی دارای هستی است و دوم اینکه ایدئولوژی تنها و تنها به واسطه و برای سوژهها موجود است. نتیجهگیری دوم را باید اینگونه تکمیل کرد که سوژه به این دلیل برسازنده ایدئولوژی است که خودِ مفهومِ «سوژگی» — همانطور که گفته شد — نتیجه مورد خطاب واقع شدن یا «استیضاح» افراد انضمامی به واسطه ایدئولوژی است.
در اینجا باید توجه داشت که آلتوسر مفهومی از سوژه را در ذهن دارد که بیشتر با موقعیت سوژه (subject-position) پیوند دارد (مانند موقعیت مدیر در یک کارخانه یا رهبر حزب) و نه خودِ افراد. به بیان دیگر فرد انضمامی خود را در «مورد خطاب واقع شدن» توسط ایدئولوژی «به جا میآورد».