بیگانگی
۱.
در اساطیر، از آنجا که هرکس و هر چیز دارای خویشکاری است، مرگ و زندگی، پیروزی و شکست، هجرت و بازگشت تنها زنجیری است که حلقهی زمان مارپیچِ تا بیکران نو شنوده را میسازد. تکرار کلید درک زمان است.
سیاوش، ایزد گیاه اسطورهای نیز دربند خویشکاریاش که همانا مرگ و رستاخیز مدام است ناگزیر باید سالانه به سرزمین مردگان سفر کند.
(ادامه…)مهربانی
۱
نبرد افراسیاب و منوچهر در پتشخوارگر، هم در شاهنامه و هم در متون پهلوی به خوبی شناخته شده است: در یکی از یورشهای چندبارهاش، افراسیاب تورانی منوچهر و لشکرش را در پتشخوارگر محاصره کرده و بر آن است ایرانیان را با خواری از سرزمینهایشان بیرون براند. روزها از محاصره گذشته، و روز وشب حصر، تاریک روشن تشنگی، مرگ و آوارگی است:
(ادامه…)آیینِ اشک
۱
پریزاده بود؛ مادرش را در بیشهای یافتند: زنی زیبا در هیبت آهویی، که کسی چه می داند از که و چه گریخته بود. به دنیا که آمد سپهر را بر او بخش کردند: خورشید نویی بود بایستهی تکرار طلوع و غروب خویش، تا ابد، تا معنی ببخشد به آمد و شد فصلها. قدمهایش سبک بود و سبز، به دل کویر زندگی میبخشید، کشتزارها را بارور و زمین را از نو زنده میکرد، و حتی در آخرین قطرات خونش گوهری بود زاینده، امید پروراننده.
(ادامه…)یادداشت اول
۱
در آغاز کلمه نبود. ژرفای ظلمت بود و روشنای بیکران، در آشتی ازلی. آنگاه که تاریکی سلطه بر روشنایی را آرزوکرد، پیر دانای روشنان را تنها چاره آفرینش ماند. و باز هم کلمه نبود. اهوره پس سرودی سر داد، به بلندی هجای هستی. سرودی که زمان کرانمند را از تار وپود امید بافت. آنگاه ناخدای تاریکی در خود فرو ریخت: اهونور را تاب نمی آورد.
(ادامه…)