در بخشی از کتاب «مواجهه»، میلان کوندرا، از دوستی حرف میزند. مینویسد:
در زمانهی ما، مردم آموختهاند که دوستی را — با لحن متکبرانهی سلامت اخلاقی، حتی — تابع آنچه «عقیده» نام گرفته ببینند. پختگیِ بسیار لازم است تا بفهمیم که نظرهایی که برایشان جر و بحث میکنیم، چیزی بیش از فرضیات مطلوبمان نیستند. ضرورتاً ناکاملاند. احتمالاً گذرایند؛ و فقط اذهان محدود میتوانند خود را معادل قطعیت یا حقیقت بدانند. درست برعکسِ وفاداری شکننده به یک اعتقاد، وفاداری به یک دوست یک فضیلت است. شاید تنها فضیلت؛ تنها فضیلتِ باقی مانده.
این تعبیر از دوستی که فراتر از عقاید و منافع فردی میایستد و شانه به شانهی معرفتی برمیبالد که هیچ فردی را معادل حقیقت نمیداند، شاید همان شالودهایست که بی آن، هیچ ستون و بارویی پابرجا نخواهد ماند. در زمانهای که دوستی به فشردن دکمهای و دشمنی با فشردن دکمهای دیگر تثبیت میشود، به هنگامهای رسیدهایم که این تنها فضیلت باقیمانده نیز در معرض تهدید است.
اینجاییم تا دوستی کنیم: با زبانهای متفاوتِ یک جغرافیا، با فراز و نشیب تفکر در یک اقلیم، با سکوت و غریو بدنها، در خانه و در غربت. رسم دوستی اما دل سپردن است، خودانتقادیست، حقطلبیست، پذیرش است و صبوری و ممارست. طلسم دروازهمان کلام کوچک دوستی است. دوستان تازهای به جمعِ ما پیوستهاند و دوستان دیگری نیز در راهند. در این شماره، ستونهای رسیده را یکی یکی بالا میبریم تا همدیگر را صبورانه پیدا کنیم.